𝘿𝙞𝙛𝙛𝙞𝙘𝙪𝙡𝙩 𝙡𝙤

Part 1
( & : کوک )
& تقریبا دعوای دیشبی که با پدرش کرده بود کاملا به درد نخور و بی فایده بود
هرچی به پدرش میگفت که سنش زیاده و علاوه بر اون
واقعا نیازی به داشتن کسی که مراقبش باشه نداره
حداقل اون یه مرد بود
نه یه پسر بچه ی کوچولوی بچه ننه
ولی خب پدرش نمیتونست اینو قبول کته و آخر کار خودشو کرده بود
هرچند کوک مطمئن بود نیت اون برای این کار دقیقا چیه
ولی حتی حدس اینو نمیزد که ممکن باشه اون بادیگارد یه دختر باشه . و اون نمیدونست
اما در عین حال منتظر روی کاناپه دراز کشیده بود تا مهمونای عزیز باباش برسن•

ساکورا : ناراضی بود از اینکه از این به بعد برای هرجایی رفتن باید از یکی اجازه بگیره و با یکی بره بیرون
واقعا دلش میخپاست همیشه تنها اینور اونور بره
عصبانیتش از کوک کمتر نبود
بلکه بیشترم بود
اما دلیل منطقی برای رد کردنش نداشت•

[ ( : تهیونگ ]
(• به خاطر دیر کردن الکس عصبی بود
اون همیشه دیر اماده میشد و این روی اعصابش بود
به ساعت مچیش نگاه کرد. دقیقا پشت دم عمارت جئون بودن.
نمیدونست چرا الکس تا اسم جئون رو شنیده بود دو دل شده بود
البته.تهیونگم همین بود
اروم وارد عمارت میشه و با قدمای محکم میره داخل

ادامه دارد...