جلوی قلب رو نمیشه گرفت! پارت 3
(آنچه گذشت:+خب من وقتی صدای بلند به گوشم بخوره اینطوری میشم.)
_عاااا متأسفم... تو بخاطر داد من اینطوری شدی؟ عذر میخوام
+*لبخند*موضوع مهمی نیست که بخاطرش خودتونو سرزنش کنید. من الان خوبم. گاهی اوقات توی خونمم اینطوری میشم. نگران نباشید.
_خانم جانگ... برای پرونده ی آقای کیم باید بگم که بعضی چیز هارو باید انکار کنیم!
+چ... چی؟
_فکر کنم واضح بیانش کرده باشم.
+اما ما قسم خوردیم همیشه طرف حق باشیم... ما نباید پا روی قانون بذاریم.
_چرا نباید پا روی قانون بذاریم؟ مگه قانون به آدم هایی مثل تو و من اهمیت میده؟
+من... من نمیتونم... من نمیتونم دروغ بگم.
_چرا نمیتونی؟
+چون اوتیسم این اجازه رو بهم نمیده!
_چطور... چطور این اجازه رو بهت نمیده؟
+من هیچوقت نمیتونم دروغ بگم... چون حس بدی بهم دست میده که خیلی میره رو مخم.
_خب پس... یه کاری میکنیم که شما مجبور به دروغ گفتن نباشی!
+مثلا چه کاری؟
_چه حیوونی دوست داری؟
+الان چه ربطی به پرونده داره؟
_تا حالا حیوونی به اسم الان چه ربطی به پرونده داره به گوشم نخورده. چه شکلیه؟
+*خنده*من نهنگ ها رو دوست دارم. صداشون آرامش خاصی داره.
_هوم جالبه... منم کوآلا هارو دوست دارم.
+چرا؟
_چون از 24 ساعت، 22ساعتشو خوابند...
+*خنده*علاقه ی زیادی به خواب دارین؟
_*خنده*بله.
_خب این بحثو پیش کشیدم که بگم... من وقتی به کوآلا ها فکر میکنم، چیز های جدید به ذهنم میرسه. شما هم به نهنگ ها فکر کنید شاید یه چیز جدید به ذهنتون رسید!*آروم*فایتینگ!
+آره خودشه!
_چی؟
+آقای کیم شاهدی داشتند؟
_خب... نه.
+تیر به کجای مقتول خورده؟
_قلب.
+یکم فکر کنید... شاهدی نداشته و تیر مستقیما به قلب خورده. اینکه از فشار عصبانیت بتونیم دقیقا وسط قلب رو نشونه بگیریم کار سختیه! پس این نظریه منطقی نبست. تهیون به همرسش شلیک نکرده!
+طبق نوشته های تهیون، گفته شده که "من تفنگ جدیدی خریده بودم چون ته اون گفته بود تازگیا یه ون مشکی دائم دنبالش میکنه. من اون شب توی خونم بودم که تلفنم زنگ خورد. وقتی برش داشتم کارمندم بود که گفت شرکت آتیش گرفته و تمام مدارک سوخته. من اون موقع داد زدم و گفتم چی. بعدش صدای تیر اومد. سریع رفتم توی هال که دیدم ته اون پر از خون، روی زمین افتاده. وقتی که از شدت شوک روی زمین افتادم، تفنگم از توی کتم افتاد. زنگ زدم اورژانس ولی بعد اورژانس پلیس اومد و منو دستگیر کرد. من دلیلو نمیدونم.نمیدونم چرا اینجام! من عاشق ته اون بودم، چرا باید بکشمش؟ "
_خب؟
+ببینید... درسته مدارک میگه که تهیون شلیک کرده و زنشو کشته، ولی آیا شاهدی هست که بتونه ثابت کنه که تهیون به زنش شلیک کرده؟
_نظریه ی خوبیه!
_عاااا متأسفم... تو بخاطر داد من اینطوری شدی؟ عذر میخوام
+*لبخند*موضوع مهمی نیست که بخاطرش خودتونو سرزنش کنید. من الان خوبم. گاهی اوقات توی خونمم اینطوری میشم. نگران نباشید.
_خانم جانگ... برای پرونده ی آقای کیم باید بگم که بعضی چیز هارو باید انکار کنیم!
+چ... چی؟
_فکر کنم واضح بیانش کرده باشم.
+اما ما قسم خوردیم همیشه طرف حق باشیم... ما نباید پا روی قانون بذاریم.
_چرا نباید پا روی قانون بذاریم؟ مگه قانون به آدم هایی مثل تو و من اهمیت میده؟
+من... من نمیتونم... من نمیتونم دروغ بگم.
_چرا نمیتونی؟
+چون اوتیسم این اجازه رو بهم نمیده!
_چطور... چطور این اجازه رو بهت نمیده؟
+من هیچوقت نمیتونم دروغ بگم... چون حس بدی بهم دست میده که خیلی میره رو مخم.
_خب پس... یه کاری میکنیم که شما مجبور به دروغ گفتن نباشی!
+مثلا چه کاری؟
_چه حیوونی دوست داری؟
+الان چه ربطی به پرونده داره؟
_تا حالا حیوونی به اسم الان چه ربطی به پرونده داره به گوشم نخورده. چه شکلیه؟
+*خنده*من نهنگ ها رو دوست دارم. صداشون آرامش خاصی داره.
_هوم جالبه... منم کوآلا هارو دوست دارم.
+چرا؟
_چون از 24 ساعت، 22ساعتشو خوابند...
+*خنده*علاقه ی زیادی به خواب دارین؟
_*خنده*بله.
_خب این بحثو پیش کشیدم که بگم... من وقتی به کوآلا ها فکر میکنم، چیز های جدید به ذهنم میرسه. شما هم به نهنگ ها فکر کنید شاید یه چیز جدید به ذهنتون رسید!*آروم*فایتینگ!
+آره خودشه!
_چی؟
+آقای کیم شاهدی داشتند؟
_خب... نه.
+تیر به کجای مقتول خورده؟
_قلب.
+یکم فکر کنید... شاهدی نداشته و تیر مستقیما به قلب خورده. اینکه از فشار عصبانیت بتونیم دقیقا وسط قلب رو نشونه بگیریم کار سختیه! پس این نظریه منطقی نبست. تهیون به همرسش شلیک نکرده!
+طبق نوشته های تهیون، گفته شده که "من تفنگ جدیدی خریده بودم چون ته اون گفته بود تازگیا یه ون مشکی دائم دنبالش میکنه. من اون شب توی خونم بودم که تلفنم زنگ خورد. وقتی برش داشتم کارمندم بود که گفت شرکت آتیش گرفته و تمام مدارک سوخته. من اون موقع داد زدم و گفتم چی. بعدش صدای تیر اومد. سریع رفتم توی هال که دیدم ته اون پر از خون، روی زمین افتاده. وقتی که از شدت شوک روی زمین افتادم، تفنگم از توی کتم افتاد. زنگ زدم اورژانس ولی بعد اورژانس پلیس اومد و منو دستگیر کرد. من دلیلو نمیدونم.نمیدونم چرا اینجام! من عاشق ته اون بودم، چرا باید بکشمش؟ "
_خب؟
+ببینید... درسته مدارک میگه که تهیون شلیک کرده و زنشو کشته، ولی آیا شاهدی هست که بتونه ثابت کنه که تهیون به زنش شلیک کرده؟
_نظریه ی خوبیه!
۷.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.