part14🪶🌕
بورام « اما یونگی تهیونگ خطرناک نیست!
یونگی « خب میدونی چقدر خطرناکه و داری انکارش میکنی! تو تهیونگ رو میشناختی اما وقتی اومد دیدنت عین غربیه ها بودین! چرا؟
بورام « یونگی من هشت ساله که تهیونگ رو ندیدم... معلومه فراموشش میکنم
یونگی « تو آدمی هستی که افراد مهم زندگیت رو فراموش کنی؟
بورام « یونگی ! دقیقا چی میخواهی بگی؟
یونگی « توی همون نگاه اول اونو شناخته بودی اما طبق قول و قرارتون جوری رفتار کردین انگار یه غربیه این! خودت بهتر میدونی ته برای انتقام اومده! بهت گفته بود دوتا انگیزه برای انتقام داره اما انگیزه دوم برام مجهوله! باید ازش بترسی بورام؛ لطفا درکم کن و بزار ازت محافظت کنم
بورام « اگه فکر میکنی این کار درسته انجامش بده
یونگی « *بغل کردن... ببخشید صدام رفت بالا
بورام « ببخشید؟ یون یون تو اگه منو زیر باد کتک هم بگیری بازم با تمام وجود دوست دارم و ناراحت نمیشم!
یونگی « بچه اون مغز فندوقیت منو اینقدر خشن جلوه داده؟؟؟ من دلم نمیاد یه خراش برداری... *نفس عمیق باید بهت مدال اعصاب خورد کن اعظم رو بدم
بورام « بله دیگه من نباشم کی قراره رو مخت راه بره؟
یونگی « دوستت دارم
بورام « میدونی این بحث پایانی نداره پس شروعش نکن مین یونگی
یونگی « میخواهی بگی علاقه تو بیشتره ؟
بورام « آف کُرس( البته)
یونگی « ای کاش کلمه ای بیشتر از دوستت دارم وجود داشت اون موقع شاید میتونستم مقدر اندکی از حسم به تو رو بیان کنم... فرشته ی زمینی من
*در با لگد باز میشه
وئول « بچه ها احضار فوری!
یونگی « *پوکر... این اتاق در داره! تو هم دست داری وئول! در بزن بانو
وئول « اوه... یعنی الان برم در بزنم و بعد بیام؟
یونگی « باور کن اگه این کار رو بکنی تا یه هفته کارتم رو میدم دستت
وئول « بلک کارت؟؟؟
یونگی « اره همون
وئول « *لبخند ملیح... چشم رئیس
بورام « وایسا ببینم یعنی چی؟؟؟ اگه اینقدر پول اضاف اوردی بده من برم خرید
یونگی « تو مال هوپ رو بردار
وئول « الکی به بچه وعده وعید نده! با جیمی و کوک شرط بندی کرد کارت رو به باد داد
یونگی و بورام « ......
برگای روزگار « .......
بورام « هعییی روزگار...
سازمان پلیس // دفتر نامجون 🐨
بورام « تا حالا به محل کار نامجون نیومده بودم ! پلیس بودن هم خیلی جذاب بود... دیدن اون همه اسلحه و کلی مانیتور اطلاعاتی فضا رو خفن کرده بود! تازه فهمیده بودم جین هیونگ هم یه رستوران توی پاریس داره و همراه تهیونگ اومده
نامجون « بورام قصد نداری بشینی؟
بورام « هیونگ اینجا خیلی باحاله! اگه قول میدی بزاری بعدا اینجا رو بگردم میشینم!
نامجون « خیلی خب میگم یونگی ببرت بشین
بورام « میبری یون؟
جین « جرات داره روی حرف مونی حرف بزنه؟
یونگی « اره
نامجون « *یه قلوب از دمنوش گل گاو زبونش میخوره...
یونگی « خب میدونی چقدر خطرناکه و داری انکارش میکنی! تو تهیونگ رو میشناختی اما وقتی اومد دیدنت عین غربیه ها بودین! چرا؟
بورام « یونگی من هشت ساله که تهیونگ رو ندیدم... معلومه فراموشش میکنم
یونگی « تو آدمی هستی که افراد مهم زندگیت رو فراموش کنی؟
بورام « یونگی ! دقیقا چی میخواهی بگی؟
یونگی « توی همون نگاه اول اونو شناخته بودی اما طبق قول و قرارتون جوری رفتار کردین انگار یه غربیه این! خودت بهتر میدونی ته برای انتقام اومده! بهت گفته بود دوتا انگیزه برای انتقام داره اما انگیزه دوم برام مجهوله! باید ازش بترسی بورام؛ لطفا درکم کن و بزار ازت محافظت کنم
بورام « اگه فکر میکنی این کار درسته انجامش بده
یونگی « *بغل کردن... ببخشید صدام رفت بالا
بورام « ببخشید؟ یون یون تو اگه منو زیر باد کتک هم بگیری بازم با تمام وجود دوست دارم و ناراحت نمیشم!
یونگی « بچه اون مغز فندوقیت منو اینقدر خشن جلوه داده؟؟؟ من دلم نمیاد یه خراش برداری... *نفس عمیق باید بهت مدال اعصاب خورد کن اعظم رو بدم
بورام « بله دیگه من نباشم کی قراره رو مخت راه بره؟
یونگی « دوستت دارم
بورام « میدونی این بحث پایانی نداره پس شروعش نکن مین یونگی
یونگی « میخواهی بگی علاقه تو بیشتره ؟
بورام « آف کُرس( البته)
یونگی « ای کاش کلمه ای بیشتر از دوستت دارم وجود داشت اون موقع شاید میتونستم مقدر اندکی از حسم به تو رو بیان کنم... فرشته ی زمینی من
*در با لگد باز میشه
وئول « بچه ها احضار فوری!
یونگی « *پوکر... این اتاق در داره! تو هم دست داری وئول! در بزن بانو
وئول « اوه... یعنی الان برم در بزنم و بعد بیام؟
یونگی « باور کن اگه این کار رو بکنی تا یه هفته کارتم رو میدم دستت
وئول « بلک کارت؟؟؟
یونگی « اره همون
وئول « *لبخند ملیح... چشم رئیس
بورام « وایسا ببینم یعنی چی؟؟؟ اگه اینقدر پول اضاف اوردی بده من برم خرید
یونگی « تو مال هوپ رو بردار
وئول « الکی به بچه وعده وعید نده! با جیمی و کوک شرط بندی کرد کارت رو به باد داد
یونگی و بورام « ......
برگای روزگار « .......
بورام « هعییی روزگار...
سازمان پلیس // دفتر نامجون 🐨
بورام « تا حالا به محل کار نامجون نیومده بودم ! پلیس بودن هم خیلی جذاب بود... دیدن اون همه اسلحه و کلی مانیتور اطلاعاتی فضا رو خفن کرده بود! تازه فهمیده بودم جین هیونگ هم یه رستوران توی پاریس داره و همراه تهیونگ اومده
نامجون « بورام قصد نداری بشینی؟
بورام « هیونگ اینجا خیلی باحاله! اگه قول میدی بزاری بعدا اینجا رو بگردم میشینم!
نامجون « خیلی خب میگم یونگی ببرت بشین
بورام « میبری یون؟
جین « جرات داره روی حرف مونی حرف بزنه؟
یونگی « اره
نامجون « *یه قلوب از دمنوش گل گاو زبونش میخوره...
۵۷.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.