چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 47
*ویو رزی
دستمو گذاشتم رو دستش و با عجز گفتم:
رزی: ته تروخدا...
همینجوری که سرس پایین بود هیش کشداری گفت...
اب دهنمو بزور قورت دادم و گفتم:
رزی: ته تو خودت بهتر از هرکسی شرایطمو میدونی...
ته سرشو بالا گرفت...
که تو چشاش سر شار از خواستن موج میزد..
تهیونگ: ولی الان نمیدونم.. منم مثل بقیه...
رزی: چرا؟..
تهیونگ: چون الان بهت نیاز دارم...
شنیدین میگن دلم هری ریخت...
منم الان دقیقت یدفعه ای دلم هری ریخت...
دقیقا احساس کردم که از ترس و استرس رنگم پریده...
ته یه قدم اومد جلو که من رفتم عقب...
دوباره این کار رو کرد...
تا اینکه کمرم به دیوار خورد..
با ترس لب زدم:
رزی: ته.. می.. دونی.... که نمیت...ونم راب.ـ.طه.. داشته باشم...
ته فاصله ای که اندازه یک کف دست بود رو به اندازع یه بند انگشت تغییر داد و سرشو برد کنار گوشم و پچ زد:
تهیونگ: من از همه چیزم بخاطر تو گذشتم و حالا که بهت نیاز دارم... نیازمو برطرف کن...
با ترس اب دهنمو با فشار قورت دادم...
رزی: ا...خ.. ه چط..و.. ریــ..
ته ل...ب.. شو بع لاله ی گوشم چسبوند:
تهیونگ: از پشــ..ت...
بهونه ای نداشتم..
با بغض نالیدم:
رزی: ته تروخدا امشبو ازم بگذر...
ته لاله ی گوشمو گاز کوجیکی گرفت که اخ..م در اومد...
همینطور که زبونش رو از روی گوشم تا ل.. ب...م بالا میکشید گفت:
تهیونگ: این همه من گذشتم.. حالا نوبت توعه.. تو بگذر...
بعد به ل.ب.م رسید و پایین ل.ب.مو کمی م.ک.ی.د و گفت:
تهیونگ: وبرام انجامش بده..
و بعد با دست پنبه هایی که تو بینیم بود رو در اورد و گوشه ای انداخت..
دستمو گذاشتم رو دستش و با عجز گفتم:
رزی: ته تروخدا...
همینجوری که سرس پایین بود هیش کشداری گفت...
اب دهنمو بزور قورت دادم و گفتم:
رزی: ته تو خودت بهتر از هرکسی شرایطمو میدونی...
ته سرشو بالا گرفت...
که تو چشاش سر شار از خواستن موج میزد..
تهیونگ: ولی الان نمیدونم.. منم مثل بقیه...
رزی: چرا؟..
تهیونگ: چون الان بهت نیاز دارم...
شنیدین میگن دلم هری ریخت...
منم الان دقیقت یدفعه ای دلم هری ریخت...
دقیقا احساس کردم که از ترس و استرس رنگم پریده...
ته یه قدم اومد جلو که من رفتم عقب...
دوباره این کار رو کرد...
تا اینکه کمرم به دیوار خورد..
با ترس لب زدم:
رزی: ته.. می.. دونی.... که نمیت...ونم راب.ـ.طه.. داشته باشم...
ته فاصله ای که اندازه یک کف دست بود رو به اندازع یه بند انگشت تغییر داد و سرشو برد کنار گوشم و پچ زد:
تهیونگ: من از همه چیزم بخاطر تو گذشتم و حالا که بهت نیاز دارم... نیازمو برطرف کن...
با ترس اب دهنمو با فشار قورت دادم...
رزی: ا...خ.. ه چط..و.. ریــ..
ته ل...ب.. شو بع لاله ی گوشم چسبوند:
تهیونگ: از پشــ..ت...
بهونه ای نداشتم..
با بغض نالیدم:
رزی: ته تروخدا امشبو ازم بگذر...
ته لاله ی گوشمو گاز کوجیکی گرفت که اخ..م در اومد...
همینطور که زبونش رو از روی گوشم تا ل.. ب...م بالا میکشید گفت:
تهیونگ: این همه من گذشتم.. حالا نوبت توعه.. تو بگذر...
بعد به ل.ب.م رسید و پایین ل.ب.مو کمی م.ک.ی.د و گفت:
تهیونگ: وبرام انجامش بده..
و بعد با دست پنبه هایی که تو بینیم بود رو در اورد و گوشه ای انداخت..
۵۴۴
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.