پرونده رو چند بار زیر و رو کرد و اخرش اون رو بست و روی می
پرونده رو چند بار زیر و رو کرد و اخرش اون رو بست و روی میز انداخت.
-پس این پرونده مربوط به اون جسده؟
هیونجین همونطور که اطلاعاتی رو تایپ میکرد رو به فلیکسی که روی صندلی لم داده بود و پاش روی میز گذاشته بود گفت:آره. خیلی پیچیده اس هربار که میخونمش بیشتر گیج میشم
فلیکس قهوه اش روی میز گذاشت و بار دیگه به پرونده نگاه کرد و گفت: پرونده ای مربوط به 'یون سو' دارین؟
هیونجین همونطور که به کامپیوتر نگاه میکرد پرونده رو دست فلیکس داد. فلیکس پرونده رو باز کرد و خوند. بعد از چند دیقه با ریلکسی گفت: خب هر دوی اینا تو یه روز دستگیر شدن. امروز صبح هم این یارو آزاد شد و این یارو هم که امشب جسدش پیدا شد.
هیونجین با تعجب سمت فلیکس برگشت و پرونده رو ازش گرفت و یک بار دیگه پرونده رو چک کرد.
-چطور..چطور همچین چیزی رو نفهمیدم؟
فلیکس قهوه اش رو برداشت و گفت: چون مغز نداری.
فورا کتش و سوئیچش رو برداشت و رو به فلیکس گفت: زودباش بریم
قهوه اش رو روی میز کوبوند و با عصبانیت دنبال هیونجین راه افتاد.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
-الان داریم کجا میریم؟
هیونجین برگه ای رو از توی داشبورد بیرون اورد و به فلیکس داد.
-حالا که حکم داریم میریم که دستگیرش کنیم
فلیکس نگاهی به برگه حکم انداخت و گفت: تنها میریم؟ چرا کس دیگه ای همراهمون نیست؟
-نیرو نداشتن.
اهی کشید و گفت: کاش تو بخش خودم میموندم
-رسیدیم پیاده شو
تفنگش رو اماده کرد و از ماشین خارج شد.
در یکی از اتاق هارو باز کرد و با چند تا جسد رو به رو شد. در اتاق رو بست و وارد اتاق دیگه ای شد.
......................
باز هم چشماش تار میدید و سرش گیج میرفت. انگار دنیا داشت دور سرش میچرخید.
روبه هیونجین گفت: میرم یکم..هوا بخورم
و به سرعت از ساختمون خارج شد.
-پس این پرونده مربوط به اون جسده؟
هیونجین همونطور که اطلاعاتی رو تایپ میکرد رو به فلیکسی که روی صندلی لم داده بود و پاش روی میز گذاشته بود گفت:آره. خیلی پیچیده اس هربار که میخونمش بیشتر گیج میشم
فلیکس قهوه اش روی میز گذاشت و بار دیگه به پرونده نگاه کرد و گفت: پرونده ای مربوط به 'یون سو' دارین؟
هیونجین همونطور که به کامپیوتر نگاه میکرد پرونده رو دست فلیکس داد. فلیکس پرونده رو باز کرد و خوند. بعد از چند دیقه با ریلکسی گفت: خب هر دوی اینا تو یه روز دستگیر شدن. امروز صبح هم این یارو آزاد شد و این یارو هم که امشب جسدش پیدا شد.
هیونجین با تعجب سمت فلیکس برگشت و پرونده رو ازش گرفت و یک بار دیگه پرونده رو چک کرد.
-چطور..چطور همچین چیزی رو نفهمیدم؟
فلیکس قهوه اش رو برداشت و گفت: چون مغز نداری.
فورا کتش و سوئیچش رو برداشت و رو به فلیکس گفت: زودباش بریم
قهوه اش رو روی میز کوبوند و با عصبانیت دنبال هیونجین راه افتاد.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
-الان داریم کجا میریم؟
هیونجین برگه ای رو از توی داشبورد بیرون اورد و به فلیکس داد.
-حالا که حکم داریم میریم که دستگیرش کنیم
فلیکس نگاهی به برگه حکم انداخت و گفت: تنها میریم؟ چرا کس دیگه ای همراهمون نیست؟
-نیرو نداشتن.
اهی کشید و گفت: کاش تو بخش خودم میموندم
-رسیدیم پیاده شو
تفنگش رو اماده کرد و از ماشین خارج شد.
در یکی از اتاق هارو باز کرد و با چند تا جسد رو به رو شد. در اتاق رو بست و وارد اتاق دیگه ای شد.
......................
باز هم چشماش تار میدید و سرش گیج میرفت. انگار دنیا داشت دور سرش میچرخید.
روبه هیونجین گفت: میرم یکم..هوا بخورم
و به سرعت از ساختمون خارج شد.
۴۲۳
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.