part 5
زندگی خوبی رو توی کره داشتم.
همچی به خوبی داشت میگذشت.
البته به جز یه روز که حس خیلی بدی داشتم.
احساس میکردم که همش یکی داره تعقیبم میکنه ولی درواقع هیچی نبود.
البته شایدم بود و من ندیدم.
امروز قرار بود با کاراگاهی که باهاش کار میکردم ملاقات کنم.
اطلاعات زیادی ازش نداشتم.
تاحالا فقط چندبار صداشو شنیده بودم.
رفتم و لباسامو پوشیدمو و عکسای پارک جیمین که تو مکان های مختلف پیدا کردم بودم و چاپ کرده بودم رو توی پاکت گذاشتم و داخل کیفم گذاشتم.
کفشمو پوشیدم و به سمت مکان مورد نظر راه افتادم.
به نظر دور نمی اومد پس پیاده رفتم.
وقتی رسیدم با یه کافه کوچیک اما شیک مواجه شدم و رفتم داخل...
همچی به خوبی داشت میگذشت.
البته به جز یه روز که حس خیلی بدی داشتم.
احساس میکردم که همش یکی داره تعقیبم میکنه ولی درواقع هیچی نبود.
البته شایدم بود و من ندیدم.
امروز قرار بود با کاراگاهی که باهاش کار میکردم ملاقات کنم.
اطلاعات زیادی ازش نداشتم.
تاحالا فقط چندبار صداشو شنیده بودم.
رفتم و لباسامو پوشیدمو و عکسای پارک جیمین که تو مکان های مختلف پیدا کردم بودم و چاپ کرده بودم رو توی پاکت گذاشتم و داخل کیفم گذاشتم.
کفشمو پوشیدم و به سمت مکان مورد نظر راه افتادم.
به نظر دور نمی اومد پس پیاده رفتم.
وقتی رسیدم با یه کافه کوچیک اما شیک مواجه شدم و رفتم داخل...
۴۴.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.