تک پارتی درخواستی کوک
وقتی مادرش و خواهرش اذیتت میکردن
و تو ناراحت میشدی
دوساله که با کوک ازدواج کردم تو این دو سال مادرش و خواهرش جرم دادن ولی بازم بخاطر کوک باهاشون کنار میام و میگذرم
از اینا بگذریم من الان هشت ماهه که باردارم و بچم هم ی ماه دیگه به دنیا میاد
کوک عاشق دختر کوچولومون شده طوری همیشه باهاش صحبت میکنه این اواخر هم نمیره سرکار تا مواظب من باشه
امروزم قراره ننه و خواهر عجوزش بیان اینجا
یک ساعت بعد
بلاخره رسیدن منو کوک بهشون سلام دادیم همین وارد خونه شدن دوتاشونم بهم چشم غره رفتن
ننه کوک: ات چرا انقد خونه کثیفه
باز شروع کرد تا خواستم دهن وا کنم کوک گفت
کوک: مامان جون ات بارداره باید استراحت کنه منم تا جای ممکن سعی میکنم تو کارای خونه بهتر باشم
براش ی بوس هوایی فرستادم اونم بهم لبخند زد و بازم بهم بوس هوایی فرستاد
خواهر : خب بسه دیگه بیاین بریم تو
همه رفتیم تو کوک گفت چندتا خرید داره میره بیرون ولی زود بر میگرده
همین که کوک رفت بیرون از خونه ننه و خواهرش شروع کردن
ننه : بیچاره پسرم گیر چه سلیطه ای افتاده
خواهر : اره مامان جون
ات: ببخشید ولی میشنوما
خواهر : خب بشنو گفتیم که بشنوی
بغضم گرفت اخه ات چته تو که انقد ضعیف نبودی
ننه : اره بغض کن فقد همین کارو بلدی دختره بی لیاقت. با داد
یهو صدای کوک از پشتمون اومد همه برگشتیم سمتش
ننه ش با خواهرش زود بلند شدن
ننه: پسرم مکه نرفته بودی بیرون
کوک: چرا میخواستم برم ولی کارتم رو جا گذاشتم
ننه: خب برو بردار برو
کوک: مامان الان وی گفتی به ات
ننه: پسرم من که چیزی نگفتم
کوک: مامان من همرو شنیدم میدونی که ات خط قرمزه منه مخصوصا گریه و بغضش ولی شما چیکار کردی؟
ننه: من... من
کوک: من من نگن برو بیرون دوتاتونم بربن بیرون
. با داد
ننه: اما پسرم
کوک: بیرون. با داد
دوتاشونم با عصبانیت از خونه خارج شدن
کوک منو دید که بغض کردم بدو بدو اومد سمتم و بغلم کرد
کوک: فندگم گریه نکن منو ببخش نمی دونستم مادرم و خواهرم انقد بد باشن با تو ولی از الان قول میدم همیشه حواسم باشه
ات: هوم باشه. با لبخند
کوک: دوست دارم لاوم 💋
ات رو میبوسه
ات: منم دوست دارم عشقم
و پایان
و تو ناراحت میشدی
دوساله که با کوک ازدواج کردم تو این دو سال مادرش و خواهرش جرم دادن ولی بازم بخاطر کوک باهاشون کنار میام و میگذرم
از اینا بگذریم من الان هشت ماهه که باردارم و بچم هم ی ماه دیگه به دنیا میاد
کوک عاشق دختر کوچولومون شده طوری همیشه باهاش صحبت میکنه این اواخر هم نمیره سرکار تا مواظب من باشه
امروزم قراره ننه و خواهر عجوزش بیان اینجا
یک ساعت بعد
بلاخره رسیدن منو کوک بهشون سلام دادیم همین وارد خونه شدن دوتاشونم بهم چشم غره رفتن
ننه کوک: ات چرا انقد خونه کثیفه
باز شروع کرد تا خواستم دهن وا کنم کوک گفت
کوک: مامان جون ات بارداره باید استراحت کنه منم تا جای ممکن سعی میکنم تو کارای خونه بهتر باشم
براش ی بوس هوایی فرستادم اونم بهم لبخند زد و بازم بهم بوس هوایی فرستاد
خواهر : خب بسه دیگه بیاین بریم تو
همه رفتیم تو کوک گفت چندتا خرید داره میره بیرون ولی زود بر میگرده
همین که کوک رفت بیرون از خونه ننه و خواهرش شروع کردن
ننه : بیچاره پسرم گیر چه سلیطه ای افتاده
خواهر : اره مامان جون
ات: ببخشید ولی میشنوما
خواهر : خب بشنو گفتیم که بشنوی
بغضم گرفت اخه ات چته تو که انقد ضعیف نبودی
ننه : اره بغض کن فقد همین کارو بلدی دختره بی لیاقت. با داد
یهو صدای کوک از پشتمون اومد همه برگشتیم سمتش
ننه ش با خواهرش زود بلند شدن
ننه: پسرم مکه نرفته بودی بیرون
کوک: چرا میخواستم برم ولی کارتم رو جا گذاشتم
ننه: خب برو بردار برو
کوک: مامان الان وی گفتی به ات
ننه: پسرم من که چیزی نگفتم
کوک: مامان من همرو شنیدم میدونی که ات خط قرمزه منه مخصوصا گریه و بغضش ولی شما چیکار کردی؟
ننه: من... من
کوک: من من نگن برو بیرون دوتاتونم بربن بیرون
. با داد
ننه: اما پسرم
کوک: بیرون. با داد
دوتاشونم با عصبانیت از خونه خارج شدن
کوک منو دید که بغض کردم بدو بدو اومد سمتم و بغلم کرد
کوک: فندگم گریه نکن منو ببخش نمی دونستم مادرم و خواهرم انقد بد باشن با تو ولی از الان قول میدم همیشه حواسم باشه
ات: هوم باشه. با لبخند
کوک: دوست دارم لاوم 💋
ات رو میبوسه
ات: منم دوست دارم عشقم
و پایان
۲۳.۹k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.