مافیای من 🍷🖤🍷
پارت۲۵
مادر جیمین و پدر جیمین
اسم مادر جیمین لی و پدر جیمین یو
جیمین : سلام ( شکه )
لی : سلام پسر خوشگل جذابمممم
جیمین رفت مامانش رو بغلش کرد
جیمین رفت پیش پدرش اونم بغل کرد
ات : سلام
لی : وای عروس خوشگلم رووچهههه خوشگله چه کیوتهههه
ات : مرسی شما لطف دارین
لی : وای خدااا چه کیوت حرف می زنه جیمین
جیمین : بله
لی : این خیلی کوچلو نیس خیلی سنش کم دیده میشه
جیمین خندید
لی : حالا اسمت چیه
جیمین : ات
لی : بزار خودش جواب بده
پدر جیمین رفت پیش ات
یو : سلام من پدر جیمینم
ات احترام گذاشت
ات : سلام خوشبختم
از پله ها یک دختری امد پایین ( به به هیجانی میشههه )
سهون : سلام جیمین چه طوری
جیمین : سلام ( سرد )
جیمین : مامان چرا این امده
سهون : انگار خوشحال نشدی عشقم
جیمین : چرا امدی
سهون : می خواستم ببینم این دختر خوش شانس کیه می خواد باتو ازدواج کنه
ات : سلام
سهون : سلام من سهون هستم دختر عموی جیمین
ات : خوشبختم منم ات هستم
جیمین : خیالت راحت شد
سهون : جیمین یک سوال از چیه ات خوشت امده من به این جذابی ؟
لی : سهون بسه
لی : بیایین حتما خسته اید
یو : اجوما میز رو چیدی
اجوما : به اقا
یو : بیایید
نشستن سر سفره
سهون : خب جیمین از خودت بگو اینجا چیکار می کنی
سهون : همون کار مافیای
لی : سهون
سهون : زن عمو مشکلی هس خب می پرسم
جیمین : اره هنوز مافیام
سهون : ات تو می دونی جیمین مافیاس
ات ؛ بله می دونم
سهون : با اینکه می دونی مافیاس می خوای باهاش ازدواج کنی
ات : شما مشکلی دارین
جیمین : سهون بسه
سهون : ات می دونه تو اول با من بودی
جیمین : سهون خفه شو
سهون : چیه به خاطر این منو ول کردی
یو : سهون کافیه
سهون بلند شد رفت اتاق
یو : از طرف سهون از تو معذرت می خوام
ات : نه پدر جان شما چرا معذرت می خوایین
لی : وقت نشد بپرسم چه طوری باهام اشنا شدین
ات یک لحظه سرفه کرد
ات :ام تو دانشگاه
لی : دانشگاه ؟
ات : بله یک روز امده بود داشنگاه اونجا همو دیدیم
یو : با یک بار دیدن ؟
ات : نه تو بار هم دیدیم همو
یو : اها
غذا شون تمام شد
لی رفت پیش ات
لی : ات خیلی دوس دارم باهات حرف بزنم بیا اتاقم
جیمین : ولی مامان
لی : یامان هر روز پیش توعه دا
یو : پسرم بیا اینجا خیلی وقته ندیدمت
یو و جیمین نشستن رو کانامه و لی و ات رفتن بالا اتاق لی
لی : خب ات چه طوری با جیمین اشنا شدی چی شد انکار از چیزی نارحتی ؟
ات : نه خب گفتم پایین
لی : معلوم بود دروغه
ات : خب ( همه ماجرا را تعریف کرد )
ساعت ۱ شب
لی : عجب پس ارم ارم باهم اشنا شدین
ات : خانم
می خواست حرف بزنه پرید وسط حرفش
لی : ات می تونی منو مادر صدا کنی اکر راحت باشی
ات : بله حتما خیلی خوشحال میشم
یهو در زد
جیمین : مامان
لی : بله
جیمین : ات بیا بریم بخوابیم
لی : اهو کجا کجا
جیمین : بریم بخوابیم
لی : برو تنهایی بخواب
جیمین : ولی
لی : چیهههههه
جیمین : من بدون ات نمی تونم بخوابم
لی : برو بخواب
جیمین : ولی
لی : برو ببینم
ات هم می خندید
جیمین : با شما کار دارم ات خانم
لی ؛ یااا برو بیرون ببینم داری تهدید می کنی
جیمیم : نه کی نهدیدی کردم
لی ؛ ات همه چیو گفت چیکارا باهاش کردی حالا هن برو
جیمین : اتتتتت
ات : چیه خب
لی : این تنبیهت میشه برو حالا
مادر جیمین و پدر جیمین
اسم مادر جیمین لی و پدر جیمین یو
جیمین : سلام ( شکه )
لی : سلام پسر خوشگل جذابمممم
جیمین رفت مامانش رو بغلش کرد
جیمین رفت پیش پدرش اونم بغل کرد
ات : سلام
لی : وای عروس خوشگلم رووچهههه خوشگله چه کیوتهههه
ات : مرسی شما لطف دارین
لی : وای خدااا چه کیوت حرف می زنه جیمین
جیمین : بله
لی : این خیلی کوچلو نیس خیلی سنش کم دیده میشه
جیمین خندید
لی : حالا اسمت چیه
جیمین : ات
لی : بزار خودش جواب بده
پدر جیمین رفت پیش ات
یو : سلام من پدر جیمینم
ات احترام گذاشت
ات : سلام خوشبختم
از پله ها یک دختری امد پایین ( به به هیجانی میشههه )
سهون : سلام جیمین چه طوری
جیمین : سلام ( سرد )
جیمین : مامان چرا این امده
سهون : انگار خوشحال نشدی عشقم
جیمین : چرا امدی
سهون : می خواستم ببینم این دختر خوش شانس کیه می خواد باتو ازدواج کنه
ات : سلام
سهون : سلام من سهون هستم دختر عموی جیمین
ات : خوشبختم منم ات هستم
جیمین : خیالت راحت شد
سهون : جیمین یک سوال از چیه ات خوشت امده من به این جذابی ؟
لی : سهون بسه
لی : بیایین حتما خسته اید
یو : اجوما میز رو چیدی
اجوما : به اقا
یو : بیایید
نشستن سر سفره
سهون : خب جیمین از خودت بگو اینجا چیکار می کنی
سهون : همون کار مافیای
لی : سهون
سهون : زن عمو مشکلی هس خب می پرسم
جیمین : اره هنوز مافیام
سهون : ات تو می دونی جیمین مافیاس
ات ؛ بله می دونم
سهون : با اینکه می دونی مافیاس می خوای باهاش ازدواج کنی
ات : شما مشکلی دارین
جیمین : سهون بسه
سهون : ات می دونه تو اول با من بودی
جیمین : سهون خفه شو
سهون : چیه به خاطر این منو ول کردی
یو : سهون کافیه
سهون بلند شد رفت اتاق
یو : از طرف سهون از تو معذرت می خوام
ات : نه پدر جان شما چرا معذرت می خوایین
لی : وقت نشد بپرسم چه طوری باهام اشنا شدین
ات یک لحظه سرفه کرد
ات :ام تو دانشگاه
لی : دانشگاه ؟
ات : بله یک روز امده بود داشنگاه اونجا همو دیدیم
یو : با یک بار دیدن ؟
ات : نه تو بار هم دیدیم همو
یو : اها
غذا شون تمام شد
لی رفت پیش ات
لی : ات خیلی دوس دارم باهات حرف بزنم بیا اتاقم
جیمین : ولی مامان
لی : یامان هر روز پیش توعه دا
یو : پسرم بیا اینجا خیلی وقته ندیدمت
یو و جیمین نشستن رو کانامه و لی و ات رفتن بالا اتاق لی
لی : خب ات چه طوری با جیمین اشنا شدی چی شد انکار از چیزی نارحتی ؟
ات : نه خب گفتم پایین
لی : معلوم بود دروغه
ات : خب ( همه ماجرا را تعریف کرد )
ساعت ۱ شب
لی : عجب پس ارم ارم باهم اشنا شدین
ات : خانم
می خواست حرف بزنه پرید وسط حرفش
لی : ات می تونی منو مادر صدا کنی اکر راحت باشی
ات : بله حتما خیلی خوشحال میشم
یهو در زد
جیمین : مامان
لی : بله
جیمین : ات بیا بریم بخوابیم
لی : اهو کجا کجا
جیمین : بریم بخوابیم
لی : برو تنهایی بخواب
جیمین : ولی
لی : چیهههههه
جیمین : من بدون ات نمی تونم بخوابم
لی : برو بخواب
جیمین : ولی
لی : برو ببینم
ات هم می خندید
جیمین : با شما کار دارم ات خانم
لی ؛ یااا برو بیرون ببینم داری تهدید می کنی
جیمیم : نه کی نهدیدی کردم
لی ؛ ات همه چیو گفت چیکارا باهاش کردی حالا هن برو
جیمین : اتتتتت
ات : چیه خب
لی : این تنبیهت میشه برو حالا
۲۲.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.