IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||۳۹
تهیونگ:گام دوم انجام شد(آروم)
بعد از ظهر آلیس برگشت خونه....زنگ درو زد و تهیونگ درو براش باز کرد....
آلیس:سلام....داداشی نمی خوایم بریم؟
شوگا:آلیس من فکر کردم...تا موقعی که من کار پیدا کنم و خوابگاه تو باز سازی شه اینجا می مونیم....
آلیس:چی؟! اما تو خودت گفتی....
شوگا:تهیونگ بهترین رفیقم هست....تازه می تونم تو شرکتش کار پیدا کنم...
آلیس:اگه هم باهات مخالفت کنم...حرفم به جایی نمی رسه...
شوگا:آفرین....
تهیونگ:آم...می گم آلیس چیزی خوردی؟
آلیس:آره...رفتم رستوران....تهیونگ
تهیونگ:بله...
آلیس:من برای اتاق یک فکری دارم...نمی خوام شوگا رو کاناپه اذیت شه و توهم روی زمین....برای همین تو و شوگا رو تخت بخوابین منم پایین....
شوگا:راستی یادم شد....چرا تختت دو نفره هست؟
تهیونگ:برای وقتی که ازدواج کردم....آره آلیس فکر خوبیه...
شوگا:ولی حق ندارین هیچ برقی روشن کنین...
آلیس و تهیونگ:باشه...
آلیس تکالیفش رو انجام می داد...تهیونگ هم مثل همیشه به جایه درس خوندن کارای شرکت رو روبه راه می کرد....چون این چند روز جونگکوک نبود کار ها سخت تر شده بود....شوگا هم فیلم میدید....
تهیونگ:هوففففففف.....آلیس نمیشه به این دوستت بگی دست از سر رفیق ما برداره؟
آلیس:(تعجب)چی شده مگه؟
تهیونگ:می خواستی چی بشه؟ جونگکوک که نباشه کار ها دو برابر میشه خیلی به خدا سخته....
آلیس:(خنده)باشه...ولی قبول کن رفیق تو هم آیریس رو ول نمی کنه....
تهیونگ:(لبخند)می دونی با خنده هات بهم انرژی می دی....
شوگا:جانننن....(عصبی)
تهیونگ:از نظر رفاقت....
شوگا:تو که راست می گی....خیلی خوب جمع کنید بریم بخوابیم....
تهیونگ و آلیس:باشه...
رفتن تا بخوابن....اما اون شب با شب های دیگه خیلی فرق داشت....الان تهیونگ می تونست تا صبح به آلیس خیره شه....شوگا هم می دونست اون عاشقه اما بازم سخت گیری می کرد تا بدونه داماد آیندش چقدر تحمل داره...اون شب هم مثل شب های دیگه گذشت....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۳۹
تهیونگ:گام دوم انجام شد(آروم)
بعد از ظهر آلیس برگشت خونه....زنگ درو زد و تهیونگ درو براش باز کرد....
آلیس:سلام....داداشی نمی خوایم بریم؟
شوگا:آلیس من فکر کردم...تا موقعی که من کار پیدا کنم و خوابگاه تو باز سازی شه اینجا می مونیم....
آلیس:چی؟! اما تو خودت گفتی....
شوگا:تهیونگ بهترین رفیقم هست....تازه می تونم تو شرکتش کار پیدا کنم...
آلیس:اگه هم باهات مخالفت کنم...حرفم به جایی نمی رسه...
شوگا:آفرین....
تهیونگ:آم...می گم آلیس چیزی خوردی؟
آلیس:آره...رفتم رستوران....تهیونگ
تهیونگ:بله...
آلیس:من برای اتاق یک فکری دارم...نمی خوام شوگا رو کاناپه اذیت شه و توهم روی زمین....برای همین تو و شوگا رو تخت بخوابین منم پایین....
شوگا:راستی یادم شد....چرا تختت دو نفره هست؟
تهیونگ:برای وقتی که ازدواج کردم....آره آلیس فکر خوبیه...
شوگا:ولی حق ندارین هیچ برقی روشن کنین...
آلیس و تهیونگ:باشه...
آلیس تکالیفش رو انجام می داد...تهیونگ هم مثل همیشه به جایه درس خوندن کارای شرکت رو روبه راه می کرد....چون این چند روز جونگکوک نبود کار ها سخت تر شده بود....شوگا هم فیلم میدید....
تهیونگ:هوففففففف.....آلیس نمیشه به این دوستت بگی دست از سر رفیق ما برداره؟
آلیس:(تعجب)چی شده مگه؟
تهیونگ:می خواستی چی بشه؟ جونگکوک که نباشه کار ها دو برابر میشه خیلی به خدا سخته....
آلیس:(خنده)باشه...ولی قبول کن رفیق تو هم آیریس رو ول نمی کنه....
تهیونگ:(لبخند)می دونی با خنده هات بهم انرژی می دی....
شوگا:جانننن....(عصبی)
تهیونگ:از نظر رفاقت....
شوگا:تو که راست می گی....خیلی خوب جمع کنید بریم بخوابیم....
تهیونگ و آلیس:باشه...
رفتن تا بخوابن....اما اون شب با شب های دیگه خیلی فرق داشت....الان تهیونگ می تونست تا صبح به آلیس خیره شه....شوگا هم می دونست اون عاشقه اما بازم سخت گیری می کرد تا بدونه داماد آیندش چقدر تحمل داره...اون شب هم مثل شب های دیگه گذشت....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.