now post
Part 6✨🪐
دنبال پسره راه افتادم از در رفتیم بیرون سمت چپ یه اتاق بود که رختکن بود رفت اونجا در یه کمد بلند رو باز کرد و گفت
پسر:همه لباسا ایناس بین اینا ببین کدوم اندازته بپوش.
به لبخند زدم
لینا:باشه ممنون
پسر:چرا اومدی اینجا برای چه کاری؟
لینا:به من گفتن بیام برای اینکه بادیگار یکی از گروه های اینجا بشم
پسره:جدیی؟ باورم نمیشه یعنی هنوز دنبال بادیگاردن؟
لینا:هنوز!؟
پسر:اره الان کلی آدم اومده رفته یه سریا ازمون رو قبول نشدن یه تعداد کمی هم که قبول شدن اعضای بنگتن قبولشون نکرد واقعا هم سخته یه غریبه رو راه بدی تو خونت.
از جمله اخرش شدیددد جا خوردم
بلند گفتم
لینا:خونهههه؟
پسر:اره دیگه یه بادیگار میخوان که بیست و چهار ساعته پیش اعضا باشه تا اون روانی ها رو پیدا کنن واقعا ترسناکه. دفعه پیش وقتی یکی از اعضا توی فروشگاه بود ریختن تو فروشگاه و تونستن اونو با چاقو بزنن ولی فقط یه خراش بود و سریع حالش خوب شد.
واقعا دهنم باز مونده بود.
لینا:خب دیگه چی میدونی؟
پسر:هیچی فقط میدونم دیگه هیچکدوم از اعضای بنگتن نتونستن برن خرید و بیان کمپانی و اینا اعضا بیشتر وقتشون رو تو خونه میگذرونن منتظرن یا اون قاتل عوضی پیدا بشه یا یه بادیگارد خوب پیدا کنن و قبولش کنن.
لینا:اوکیه مرسی که اینا رو بهم گفتی من برم دیگه
پسر:کجا؟
لینا: خونه خودم دیوونم مگه بیام با هفت تا پسر یه جا زندگی کنم بعدشم هیچ جوره امنیت جانی نداشته باشم و از هفت تا پسر در مقابل چند تا قاتل دیوونه مراقبت کنم که الان چند ماهه نتونستن پیداش کنن.
سریع از رختکن بیرون اومدم و سوار اسانسور شدم رفتم پارکینگ که سوار ماشین شم و برم ولی اعضای بنگتن رو دیدم لی هو داشت باهاشون حرف میزد.
چرا تو پارکینگ
رفتم پشت ستون تا حرفاشون رو بشنوم
لی هو:نه بابا با اینکه دختره ولی کارش حرف نداره
(اسم اعضا رو اینجوری مینویسم
جین، نامی،کوک،ته،یونگی،هوپی، جیمین)
هوپی:الان جدیی تو؟
نامی:ببین نمیگیم اون نمیتونه ولی چند تا پسر نتونستن از ته مراقبت کنن نا اون بلا سرش نیاد بعد این دختر تک و تنها میتونه؟
اخه چرا الکی مردم رو سرکار میزاری.
یعد به اینکه خبر هایی که درمیارن چه بلایی میتونه سر اون دختر بیاره فکر کردی.
جین: نمیشه لی هو نمیشه برو دکش کن.
واقعا داشتم میترکیدم میخواستم برم جلو بگیرم بزنمشون تا قدرت یه دختر تک و تنها دستشون بیاد(تورو خدا نزنید منو اینا همش فیکه)
پس اینجوریه منم عقب نمیکشم خیر سرم من لینام رفتم بالا از بین اون لباسا یه شرتک پیدا کردم که اندازم باشه(لینا خیلی ریزه پیزه نیست بدنش رو فرمه و قدش 169)
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
دنبال پسره راه افتادم از در رفتیم بیرون سمت چپ یه اتاق بود که رختکن بود رفت اونجا در یه کمد بلند رو باز کرد و گفت
پسر:همه لباسا ایناس بین اینا ببین کدوم اندازته بپوش.
به لبخند زدم
لینا:باشه ممنون
پسر:چرا اومدی اینجا برای چه کاری؟
لینا:به من گفتن بیام برای اینکه بادیگار یکی از گروه های اینجا بشم
پسره:جدیی؟ باورم نمیشه یعنی هنوز دنبال بادیگاردن؟
لینا:هنوز!؟
پسر:اره الان کلی آدم اومده رفته یه سریا ازمون رو قبول نشدن یه تعداد کمی هم که قبول شدن اعضای بنگتن قبولشون نکرد واقعا هم سخته یه غریبه رو راه بدی تو خونت.
از جمله اخرش شدیددد جا خوردم
بلند گفتم
لینا:خونهههه؟
پسر:اره دیگه یه بادیگار میخوان که بیست و چهار ساعته پیش اعضا باشه تا اون روانی ها رو پیدا کنن واقعا ترسناکه. دفعه پیش وقتی یکی از اعضا توی فروشگاه بود ریختن تو فروشگاه و تونستن اونو با چاقو بزنن ولی فقط یه خراش بود و سریع حالش خوب شد.
واقعا دهنم باز مونده بود.
لینا:خب دیگه چی میدونی؟
پسر:هیچی فقط میدونم دیگه هیچکدوم از اعضای بنگتن نتونستن برن خرید و بیان کمپانی و اینا اعضا بیشتر وقتشون رو تو خونه میگذرونن منتظرن یا اون قاتل عوضی پیدا بشه یا یه بادیگارد خوب پیدا کنن و قبولش کنن.
لینا:اوکیه مرسی که اینا رو بهم گفتی من برم دیگه
پسر:کجا؟
لینا: خونه خودم دیوونم مگه بیام با هفت تا پسر یه جا زندگی کنم بعدشم هیچ جوره امنیت جانی نداشته باشم و از هفت تا پسر در مقابل چند تا قاتل دیوونه مراقبت کنم که الان چند ماهه نتونستن پیداش کنن.
سریع از رختکن بیرون اومدم و سوار اسانسور شدم رفتم پارکینگ که سوار ماشین شم و برم ولی اعضای بنگتن رو دیدم لی هو داشت باهاشون حرف میزد.
چرا تو پارکینگ
رفتم پشت ستون تا حرفاشون رو بشنوم
لی هو:نه بابا با اینکه دختره ولی کارش حرف نداره
(اسم اعضا رو اینجوری مینویسم
جین، نامی،کوک،ته،یونگی،هوپی، جیمین)
هوپی:الان جدیی تو؟
نامی:ببین نمیگیم اون نمیتونه ولی چند تا پسر نتونستن از ته مراقبت کنن نا اون بلا سرش نیاد بعد این دختر تک و تنها میتونه؟
اخه چرا الکی مردم رو سرکار میزاری.
یعد به اینکه خبر هایی که درمیارن چه بلایی میتونه سر اون دختر بیاره فکر کردی.
جین: نمیشه لی هو نمیشه برو دکش کن.
واقعا داشتم میترکیدم میخواستم برم جلو بگیرم بزنمشون تا قدرت یه دختر تک و تنها دستشون بیاد(تورو خدا نزنید منو اینا همش فیکه)
پس اینجوریه منم عقب نمیکشم خیر سرم من لینام رفتم بالا از بین اون لباسا یه شرتک پیدا کردم که اندازم باشه(لینا خیلی ریزه پیزه نیست بدنش رو فرمه و قدش 169)
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۳.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.