*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
چشام رو بسته بودم نمی خواستم چیزی بشنوم
- اگه زودتر می گفتید این نمی شد
- قرار نیست تو یک طرفه تصمیم بگیری
- زندگی خودمه ...
بلند شدم مامان جلوم وایساد وگفت : محمد دیونه شدی میدونی این دختر امروز چقدر دل نگرانت بود
- عادت می کنه
- محمد ...
برگشتم بابا رو نگاه کردم
- یکم صبر کن زود تصمیم نگیر هر چی بگی همون کار می کنیم با عموت صحبت می کنیم
رفتم بالا رو سینم یه چیزی سنگینی می کرد رفتم داخل فرشته با دیدنم خودشو انداخت تو بغلم ودستاشو دور کمرم حلقه کرد
- نگرانت بودم محمد کجا بودی
دستاشو باز کردم وگفتم : کار داشتم
- شام خوردی
- اره
نشستم رو کاناپه خیره نگام می کرد
- چی شده اینجوری نگام می کنی
- نمی خوای به من بگی
- چی بگم
- اون چیزی که چشات به این روز انداخته
- فقط خستم
- من بچه نیستم
نگاش کردم سرمو خم کردم بین دو دستم بچه بود از خودم بدم میومد حتا نمی تونستم فکر کنم
- محمد
- میشه تنهام بزاری
- نع
اومد مقابلم رو میز نشست صورتمو بین دستای کوچلو وظریفش گرفت وگفت : نگرانتم محمد دوست ندارم اینجوری ببینمت ...به من میگی چی شده
- بعدا
- محمد
خودشو لوس کرد دلم نمیومد بی تفاوت باشم دستاشو گرفتم رو پاهام نشست خم شد وبوسیدم بهش لبخند زدم
- محمد مادرم زنگ زده بریم اونجا
- باشه عزیزم فردا عصر میریم
تو بغلم دراز کشیده بود وتلویزیون می دید
- دیروقته فرشته بلند شو بخوابیم
- می خوام ببینم
- من میرم بخوابم یکم سرم درده
- باشه
سرشو گذاشتم رو بالشتک مبل رفتم یه قرص خوردم وبعدم رفتم اتاق خواب دراز کشیدم رو تخت چشام بستم باید فکر می کردم ولی فکرمم خسته بود چیکار می کنی محمد آینده ای فرشته است می دونی که چقدر بچه دوست داره حداقل شاید چهار سال دیگه بگه بچه می خوام میشه معجزه بشه میشه باید بسپارمش به زمان بابا راست می گفت من چطور می تونم ازفرشته جدا بشم
با گرمای تنش برگشتم نگاش کردم لبخند زد وگفت : من محمد زبون دراز خودمو می خوام
لبخند زدم وگفتم : من زبون درازم کوچلو
خندید وموهام کنار زد وگفت : آره دیگه ...محمد
- جانم
- موهات اینجوری خیلی قشنگه یه وقت کوتاه نکنی
- نه عزیزم می دونم دوست داری دست نمی زنم
چشام بستم نفس هاش می خورد به سینم دستشو اوردم بالا کف دستشو بوسیدم
خندید
چشام باز کردم برگشتم بغلش کردم وگفتم : اگه ...اگه از هم جدا بشیم چ...
انگشتشو گذاشت رو لبم گفت : خدا نکنه محمد چرا این حرفو می زنی مگه اینکه خودت منو نخوای
- تو همیشه مال منی
- من همیشه مال توه ام
صبح بیدار شدم فرشته خواب بود دوش گرفتم لباس می پوشیدم در زدن رفتم در رو باز کردم مامان چشاش پر اشک بود
- چی شده مامان
- عموت
- عموم...عموم چی .
- سکته کرده ...فوت شده
متحیر گفتم : کی .
- صبح تا بردنش بیمارستان تموم کرد
چطور به فرشته می گفتم
*محمد*
چشام رو بسته بودم نمی خواستم چیزی بشنوم
- اگه زودتر می گفتید این نمی شد
- قرار نیست تو یک طرفه تصمیم بگیری
- زندگی خودمه ...
بلند شدم مامان جلوم وایساد وگفت : محمد دیونه شدی میدونی این دختر امروز چقدر دل نگرانت بود
- عادت می کنه
- محمد ...
برگشتم بابا رو نگاه کردم
- یکم صبر کن زود تصمیم نگیر هر چی بگی همون کار می کنیم با عموت صحبت می کنیم
رفتم بالا رو سینم یه چیزی سنگینی می کرد رفتم داخل فرشته با دیدنم خودشو انداخت تو بغلم ودستاشو دور کمرم حلقه کرد
- نگرانت بودم محمد کجا بودی
دستاشو باز کردم وگفتم : کار داشتم
- شام خوردی
- اره
نشستم رو کاناپه خیره نگام می کرد
- چی شده اینجوری نگام می کنی
- نمی خوای به من بگی
- چی بگم
- اون چیزی که چشات به این روز انداخته
- فقط خستم
- من بچه نیستم
نگاش کردم سرمو خم کردم بین دو دستم بچه بود از خودم بدم میومد حتا نمی تونستم فکر کنم
- محمد
- میشه تنهام بزاری
- نع
اومد مقابلم رو میز نشست صورتمو بین دستای کوچلو وظریفش گرفت وگفت : نگرانتم محمد دوست ندارم اینجوری ببینمت ...به من میگی چی شده
- بعدا
- محمد
خودشو لوس کرد دلم نمیومد بی تفاوت باشم دستاشو گرفتم رو پاهام نشست خم شد وبوسیدم بهش لبخند زدم
- محمد مادرم زنگ زده بریم اونجا
- باشه عزیزم فردا عصر میریم
تو بغلم دراز کشیده بود وتلویزیون می دید
- دیروقته فرشته بلند شو بخوابیم
- می خوام ببینم
- من میرم بخوابم یکم سرم درده
- باشه
سرشو گذاشتم رو بالشتک مبل رفتم یه قرص خوردم وبعدم رفتم اتاق خواب دراز کشیدم رو تخت چشام بستم باید فکر می کردم ولی فکرمم خسته بود چیکار می کنی محمد آینده ای فرشته است می دونی که چقدر بچه دوست داره حداقل شاید چهار سال دیگه بگه بچه می خوام میشه معجزه بشه میشه باید بسپارمش به زمان بابا راست می گفت من چطور می تونم ازفرشته جدا بشم
با گرمای تنش برگشتم نگاش کردم لبخند زد وگفت : من محمد زبون دراز خودمو می خوام
لبخند زدم وگفتم : من زبون درازم کوچلو
خندید وموهام کنار زد وگفت : آره دیگه ...محمد
- جانم
- موهات اینجوری خیلی قشنگه یه وقت کوتاه نکنی
- نه عزیزم می دونم دوست داری دست نمی زنم
چشام بستم نفس هاش می خورد به سینم دستشو اوردم بالا کف دستشو بوسیدم
خندید
چشام باز کردم برگشتم بغلش کردم وگفتم : اگه ...اگه از هم جدا بشیم چ...
انگشتشو گذاشت رو لبم گفت : خدا نکنه محمد چرا این حرفو می زنی مگه اینکه خودت منو نخوای
- تو همیشه مال منی
- من همیشه مال توه ام
صبح بیدار شدم فرشته خواب بود دوش گرفتم لباس می پوشیدم در زدن رفتم در رو باز کردم مامان چشاش پر اشک بود
- چی شده مامان
- عموت
- عموم...عموم چی .
- سکته کرده ...فوت شده
متحیر گفتم : کی .
- صبح تا بردنش بیمارستان تموم کرد
چطور به فرشته می گفتم
۲۷.۳k
۳۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.