Part ³⁵
Part ³⁵
ا.ت ویو:
موهامو از داخل اینه مرتب کردم و چرخیدم سمتش..پالتوش رو گذاشت روی صندلی و دستاش رو اورد نزدیکم و تکه داد به میز پشتم و کمی خم شد..خودمو کمی کشیدم عقب..با چشمای قهوهایش نگاهم میکرد بازم مثل قبلا هیچی ازشون نمی فهمیدم..فاصلمون خیلی به هم نزدیک بود و از این نزدیکی به شدت گرمم شده بود..همون جور که نگاهم میکرد خنده باریکی گوشه لبش نقش بست..بلاخره خندشو دیدم باورش برام سخت بود ولی شیفته همون لبخند گوشه لبش شدم..ازم فاصله گرفت پالتوش رو برداشت پوشید وگفت
کوک:بهتره که بریم
تو بهت بودم و فقط سرم رو تکون دادم..داخل کیفم چند تا از وسایل مورد نیازم رو گذاشتم و قبل از اینکه کت خزم رو بپوشم چند پاف از عطرم زدم و کت خز رو روی شونه هام انداختم..برگشتم سمت جونگ کوک که توی این مدت بهم خیره شده بود
ا.ت:من امادم بریم
سری تکون داد و از اتاق خارج شد و منم پشت سرش میرفتم به در ورودی عمارت رسیدیم که چشمم خورد به هاری که گوشه سالن ایستاده بود و با نفرت نگاهم میکرد جونگ کوک هم متوجه حضورش شد ولی بی اهمیت از در عمارت خارج شد و منم همراهش رفتم..سوار ماشین شده بودیم بر خلاف دفعه قبلی این دفعه راننده پشت فرمون بود..ماشین شروع کرد به حرکت هوا تاریک شده بود و ماه ستاره ها مشخص شده بودن..سرم رو چرخوندم سمت جونگ کوک که به بیرون خیره شده بود..چقدر این ادم زیبا بود..به هاری حق دادم که عاشقش شده باشه ولی بازم نمیشه کسی رو به اجبار عاشق خودت کنی..نگاهمو ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم توی سرم همش به جونگ کوک فکر میکردم به اتفاقاتی که بینمون افتاده..از اون دیدار اولم باهاش که فکر نمیکردم ادم به این زیبایی وجود داشته باشه..اون روز که ازم در برابر حرف های هاری دفاع کرد..اون روزی که باهم دیگه رفتیم جشن عروسی هانول یا اون بوسه از سر مستی و پیشنهاد دادن برای اومدن به این مهمونی..حس میکردم چیزی درونم تغییر کرده مثل این میمونه که چیز جدیدی داره درونم شکل میگیره..یه احساس جدید..یه تجربه جدید
انقدر غرق در افکارم شده بودم که متوجه توقف ماشین نشدم.. از ماشین پیاده شدم جونگ کوک کنار ماشین ایستاده بود و منتظرم من بود..باهم دیگه سمت عمارت رفتیم قبل از ورود به عمارت احساس بدی بهم دست داد و بدون اراده دستمو دور بازوی جونگ کوک حلقه کردم که..
ادامه دارد
لایک و کامنت ۱۵
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
موهامو از داخل اینه مرتب کردم و چرخیدم سمتش..پالتوش رو گذاشت روی صندلی و دستاش رو اورد نزدیکم و تکه داد به میز پشتم و کمی خم شد..خودمو کمی کشیدم عقب..با چشمای قهوهایش نگاهم میکرد بازم مثل قبلا هیچی ازشون نمی فهمیدم..فاصلمون خیلی به هم نزدیک بود و از این نزدیکی به شدت گرمم شده بود..همون جور که نگاهم میکرد خنده باریکی گوشه لبش نقش بست..بلاخره خندشو دیدم باورش برام سخت بود ولی شیفته همون لبخند گوشه لبش شدم..ازم فاصله گرفت پالتوش رو برداشت پوشید وگفت
کوک:بهتره که بریم
تو بهت بودم و فقط سرم رو تکون دادم..داخل کیفم چند تا از وسایل مورد نیازم رو گذاشتم و قبل از اینکه کت خزم رو بپوشم چند پاف از عطرم زدم و کت خز رو روی شونه هام انداختم..برگشتم سمت جونگ کوک که توی این مدت بهم خیره شده بود
ا.ت:من امادم بریم
سری تکون داد و از اتاق خارج شد و منم پشت سرش میرفتم به در ورودی عمارت رسیدیم که چشمم خورد به هاری که گوشه سالن ایستاده بود و با نفرت نگاهم میکرد جونگ کوک هم متوجه حضورش شد ولی بی اهمیت از در عمارت خارج شد و منم همراهش رفتم..سوار ماشین شده بودیم بر خلاف دفعه قبلی این دفعه راننده پشت فرمون بود..ماشین شروع کرد به حرکت هوا تاریک شده بود و ماه ستاره ها مشخص شده بودن..سرم رو چرخوندم سمت جونگ کوک که به بیرون خیره شده بود..چقدر این ادم زیبا بود..به هاری حق دادم که عاشقش شده باشه ولی بازم نمیشه کسی رو به اجبار عاشق خودت کنی..نگاهمو ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم توی سرم همش به جونگ کوک فکر میکردم به اتفاقاتی که بینمون افتاده..از اون دیدار اولم باهاش که فکر نمیکردم ادم به این زیبایی وجود داشته باشه..اون روز که ازم در برابر حرف های هاری دفاع کرد..اون روزی که باهم دیگه رفتیم جشن عروسی هانول یا اون بوسه از سر مستی و پیشنهاد دادن برای اومدن به این مهمونی..حس میکردم چیزی درونم تغییر کرده مثل این میمونه که چیز جدیدی داره درونم شکل میگیره..یه احساس جدید..یه تجربه جدید
انقدر غرق در افکارم شده بودم که متوجه توقف ماشین نشدم.. از ماشین پیاده شدم جونگ کوک کنار ماشین ایستاده بود و منتظرم من بود..باهم دیگه سمت عمارت رفتیم قبل از ورود به عمارت احساس بدی بهم دست داد و بدون اراده دستمو دور بازوی جونگ کوک حلقه کردم که..
ادامه دارد
لایک و کامنت ۱۵
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۶.۲k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.