چندپارتی
#چندپارتی
«وقتی دزدیدنش و از عمارتت سر درآورد »
پارت6
پدر ا.ت: میدونی که برای یه سری موضوعات من دستور دادم یه نفر بدزدن .پارک جیمین
ا.ت: آره میدونم مگه چی شده؟؟
پدر ا.ت: خب اون فرار کرده و این کُدن ها نتونستن فعلا پیداش کنن
میدونم که تو از خونه زیاد میر ی بیرون گفتم بهت بگم حواستو جمع کنی و اگر دیدیش سریع به ما خبر بدی
ا.ت: باشه
پدر ا.ت: خب خوبه ..... آها راستی کلاست به کجا رسید ؟؟
ا.ت: تکواندو ؟
پدرا.ت: آره
ا.ت: دارم میرم هنوز دوشنبه هاست
پدرا.ت: آها خوبه ...... راستی مادرت زنگ زد گفت که جوابشو ندادی هر چه قدر بهت زنگ زده
ا.ت: انتظار داره جواب بدم؟؟
پدر ا.ت: میدونم ازش ناراحت و عصبانی هستی منم هستم ولی خب اون مادرته
ا.ت: اوفففف..... حالا چی کار داشت که زنگ زد
پدرا.ت: گفت میخواد ببینتت دلش برات تنگ شده و از این چیز ها
ا.ت: ای خدا....... خیلی خب حالا فکر میکنم خودم بهش زنگ میزنم
پدرا.ت: باشه ...... خب من دیگه میرم
ا.ت: بابا
پدرا.ت: بله؟؟
ا.ت:سعی کن فراموشش کنی
پدر ا.ت: چیو ؟؟؟
ا.ت: مامانو
پدرا.ت: دارم تلاش میکنم
ا.ت: خوبه
........
بابام که رفت رفتم و به جیمین گفتم بیاد بیرون
جیمین: ا.ت؟؟
ا.ت:بله
جیمین: قضیه مامانت چیه؟؟
ا.ت: صبحونه بخوریم بهت میگم
جیمین:هوم باشه...
.............
بگید آخرش عاشق هم بشن یا نه
حتماً بگیدددددددد
«وقتی دزدیدنش و از عمارتت سر درآورد »
پارت6
پدر ا.ت: میدونی که برای یه سری موضوعات من دستور دادم یه نفر بدزدن .پارک جیمین
ا.ت: آره میدونم مگه چی شده؟؟
پدر ا.ت: خب اون فرار کرده و این کُدن ها نتونستن فعلا پیداش کنن
میدونم که تو از خونه زیاد میر ی بیرون گفتم بهت بگم حواستو جمع کنی و اگر دیدیش سریع به ما خبر بدی
ا.ت: باشه
پدر ا.ت: خب خوبه ..... آها راستی کلاست به کجا رسید ؟؟
ا.ت: تکواندو ؟
پدرا.ت: آره
ا.ت: دارم میرم هنوز دوشنبه هاست
پدرا.ت: آها خوبه ...... راستی مادرت زنگ زد گفت که جوابشو ندادی هر چه قدر بهت زنگ زده
ا.ت: انتظار داره جواب بدم؟؟
پدر ا.ت: میدونم ازش ناراحت و عصبانی هستی منم هستم ولی خب اون مادرته
ا.ت: اوفففف..... حالا چی کار داشت که زنگ زد
پدرا.ت: گفت میخواد ببینتت دلش برات تنگ شده و از این چیز ها
ا.ت: ای خدا....... خیلی خب حالا فکر میکنم خودم بهش زنگ میزنم
پدرا.ت: باشه ...... خب من دیگه میرم
ا.ت: بابا
پدرا.ت: بله؟؟
ا.ت:سعی کن فراموشش کنی
پدر ا.ت: چیو ؟؟؟
ا.ت: مامانو
پدرا.ت: دارم تلاش میکنم
ا.ت: خوبه
........
بابام که رفت رفتم و به جیمین گفتم بیاد بیرون
جیمین: ا.ت؟؟
ا.ت:بله
جیمین: قضیه مامانت چیه؟؟
ا.ت: صبحونه بخوریم بهت میگم
جیمین:هوم باشه...
.............
بگید آخرش عاشق هم بشن یا نه
حتماً بگیدددددددد
۱۰.۲k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.