پارت اول تنها با تو
من ت/ هستم ۲۰ سالمه و سئول زندگی میکنم امروز روز اخر دانشگاه و یع استرس مزخرف توی وجودمه میدونستم قبول میشم
بعد یک ساعت /
رسیدم داخل حالم بد بود چه روز مزخرفی با صدای یونگی به خودم امدم داشت میگفت - هی دختر بیا قبول شدی چی واقعا رفتم طرفش و بغلش کردم و گفتم - دیدی پسر دیدی باهم قبول شدیم رفیق خوبم
یونگی - اره بیا این بر گه قبولیت واقعا
بعد یک ساعتو نیم تمام شد و رفتیم خونه
یک ساعت بعد /
دم خونه بودم که ماشین رئیس عوضی بابام رو دیدم بابام ازش یک ملیارد وون غرض گرفت و ما توان پس دادنش رو نداریم و اون هرچه زود تر پولشو می خواد ) با صدای مامانم از فکر امدم بیرون که میگفت -
مامان - دختر امدی زود برو حمام پدرت کارت داره
هوفییی کشیدم رفتم حمام یه نیم تنه استین دار با سر همی حلقه ای لی پوشیدم رفتم پیش پدرم سلامی دادم اوت عوضی و پسرش که اسمش کیم تهیونگ بود اونجا بودن
رئیس- سلام دخترم
تهیونگ - سلام /ت
-من دختر تو نیستم بابا کاریم داشتی
بابا - اروم عزیزم بهت بگم که ما تصمیم گرفتیم تو و تهیونگ با هم ازدواج کنیم
-چی نه خیر من قبول نمیکنم از خونه زدم بیرون دیدم تهیونگ امده پشت سرم داشتم تند راه میرفتم که دستی نذاشت دیگه حرکت کنم چیه ولم کن من تورو دوست ندارم
تهیونگ - چی فک کردی من تو رو دوست دارم به اجبار پدر تو و پدرم قبول کردم اگه قبول نکنی پدرم پدرتو میکشه منم به اجبار این قبول کردم
-چی بس کن داری دروغ میگی
تهیونگ - بیا این نامه پدرم به اقای لی بخونش
-پس راست میگی اشک تو چشام حلقه شد دنیا دور سرم می چرخید حالم بد بود یهو
بعد یک ساعت /
رسیدم داخل حالم بد بود چه روز مزخرفی با صدای یونگی به خودم امدم داشت میگفت - هی دختر بیا قبول شدی چی واقعا رفتم طرفش و بغلش کردم و گفتم - دیدی پسر دیدی باهم قبول شدیم رفیق خوبم
یونگی - اره بیا این بر گه قبولیت واقعا
بعد یک ساعتو نیم تمام شد و رفتیم خونه
یک ساعت بعد /
دم خونه بودم که ماشین رئیس عوضی بابام رو دیدم بابام ازش یک ملیارد وون غرض گرفت و ما توان پس دادنش رو نداریم و اون هرچه زود تر پولشو می خواد ) با صدای مامانم از فکر امدم بیرون که میگفت -
مامان - دختر امدی زود برو حمام پدرت کارت داره
هوفییی کشیدم رفتم حمام یه نیم تنه استین دار با سر همی حلقه ای لی پوشیدم رفتم پیش پدرم سلامی دادم اوت عوضی و پسرش که اسمش کیم تهیونگ بود اونجا بودن
رئیس- سلام دخترم
تهیونگ - سلام /ت
-من دختر تو نیستم بابا کاریم داشتی
بابا - اروم عزیزم بهت بگم که ما تصمیم گرفتیم تو و تهیونگ با هم ازدواج کنیم
-چی نه خیر من قبول نمیکنم از خونه زدم بیرون دیدم تهیونگ امده پشت سرم داشتم تند راه میرفتم که دستی نذاشت دیگه حرکت کنم چیه ولم کن من تورو دوست ندارم
تهیونگ - چی فک کردی من تو رو دوست دارم به اجبار پدر تو و پدرم قبول کردم اگه قبول نکنی پدرم پدرتو میکشه منم به اجبار این قبول کردم
-چی بس کن داری دروغ میگی
تهیونگ - بیا این نامه پدرم به اقای لی بخونش
-پس راست میگی اشک تو چشام حلقه شد دنیا دور سرم می چرخید حالم بد بود یهو
۲۱.۹k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.