عشق درسایه سلطنت پارت 145
تهیونگ: برگرد..
گنگ گفتم
مری: چی؟
تهیونگ: گوشات سنگینه؟
اخمی کردم که بلند خندید و گفت
تهیونگ: هر چیزی رو هزار بار باید بهت گفت.. احترام به اعلا حضرت و این چیزها رو هم که اصلا گذاشتی کنار خوب برگرد دیگه...
با غیض برگشتم و بهش پشت کردم؛همونجوری شونه هام رو گرفت و بردم سمت نیمکت باغ و بالای تکیه گاه نیمکت نشست و منو روی نیمکت زیر پاش نشوند و دستش رو برد توی موهام متعجب چشمام رو گرد کردم داشت چیکار میکرد؟
داشت موهام رو میبافت..واقعا داشت میبافت..
شوکه فقط به روبروم خیره بودم
تهیونگ: اینجوری کمتر میان جلوی صورتت...
مکثی کرد و گفت
تهیونگ: سرکشن... مثل خودت..
لبخندی رو لبم اومد. چقدر دستای گرمش توی موهام لذت بخش بود. موهام رو بافت و انتهاش رو گرفت و گفت
تهیونگ: چیزی نداری ببندمش ؟
اروم گفتم
مری:نه...
نمیدونم نخ یا بند از کجا آورد و بستش سکوتی بینمون برقرار شد و بعد بلند شد و بی توجه بهم سمت قصر رفت و گفت
تهیونگ: دیر وقته.. برو بخواب...
ورفت داخل...لبخندی ناخودآگاه رو لبم اومد و چشمام رو با آرامش بستم و اروم دستم رو روی موهای بافته ام کشیدم کج و کوله بافته بود..
خندیدم..این کاره نبود..
مشخص بود دفعه اولشه مو میبافه بلند شدم برگشتم به اتاقم و با لذت به خواب رفتم...
صبح تعدادی از سربازا رو کنار کشیدم و بهشون قول پاداش و ترفیع دادم که از حسن اجرای عملیات برام خبر بیارن و بعد لیستهایی رو که تقسیم کرده بودم برداشتم و رفتم به سالن قصر و به ژاکلین گفتم همه وزاء و مسولان رو خبر کنه..
جدی و پرابهت پایین تخت تهیونگ ایستادم تا همه جمع شن.
مری: خوب.. طبق دستور پادشاه من لیستهایی رو طرح کردم که طبق اینها کیا باید مالیات بدن و کیا نباید مالیات بدن و
برعکس.. باید بهشون کمک بشه...
لیست ها رو دادم به ژاکلین و اونم بین وزراء تقسیم کرد..
وزراء نگاهی به لیست انداختن و یکیشون شاکی گفت: اما بانوی من این منصفانه نیست..
مری :چی منصفانه نیست؟
وزیر : اینکه عده ای این همه مالیات بدن و یه سری ندن و در مقابلش پول هم بگیرن..
با جدیت زل زدم بهش و گفتم
مری: بهش میگن انسانیت.. هرکس باید به اندازه وضعش به کشورش خدمت کنه...
و به بقیه نگاه کردم و گفتم
مری: لیستی که توی دست شماست تعدادی افراد نیازمند داره که باید بهشون کمک بشه... میزان کمکش هم نوشته شده و میزان مالیاتی که از افراد ثروتمند باید گرفته بشه هم نوشته شده...
یکی از وزراء : میشه سوالی بکنم بانو؟
مری : بله.. میشنوم...
وزیر: ما این کمک رو باید از کجا به این نیازمندا بکنیم؟ از خزانه؟
مری:...
گنگ گفتم
مری: چی؟
تهیونگ: گوشات سنگینه؟
اخمی کردم که بلند خندید و گفت
تهیونگ: هر چیزی رو هزار بار باید بهت گفت.. احترام به اعلا حضرت و این چیزها رو هم که اصلا گذاشتی کنار خوب برگرد دیگه...
با غیض برگشتم و بهش پشت کردم؛همونجوری شونه هام رو گرفت و بردم سمت نیمکت باغ و بالای تکیه گاه نیمکت نشست و منو روی نیمکت زیر پاش نشوند و دستش رو برد توی موهام متعجب چشمام رو گرد کردم داشت چیکار میکرد؟
داشت موهام رو میبافت..واقعا داشت میبافت..
شوکه فقط به روبروم خیره بودم
تهیونگ: اینجوری کمتر میان جلوی صورتت...
مکثی کرد و گفت
تهیونگ: سرکشن... مثل خودت..
لبخندی رو لبم اومد. چقدر دستای گرمش توی موهام لذت بخش بود. موهام رو بافت و انتهاش رو گرفت و گفت
تهیونگ: چیزی نداری ببندمش ؟
اروم گفتم
مری:نه...
نمیدونم نخ یا بند از کجا آورد و بستش سکوتی بینمون برقرار شد و بعد بلند شد و بی توجه بهم سمت قصر رفت و گفت
تهیونگ: دیر وقته.. برو بخواب...
ورفت داخل...لبخندی ناخودآگاه رو لبم اومد و چشمام رو با آرامش بستم و اروم دستم رو روی موهای بافته ام کشیدم کج و کوله بافته بود..
خندیدم..این کاره نبود..
مشخص بود دفعه اولشه مو میبافه بلند شدم برگشتم به اتاقم و با لذت به خواب رفتم...
صبح تعدادی از سربازا رو کنار کشیدم و بهشون قول پاداش و ترفیع دادم که از حسن اجرای عملیات برام خبر بیارن و بعد لیستهایی رو که تقسیم کرده بودم برداشتم و رفتم به سالن قصر و به ژاکلین گفتم همه وزاء و مسولان رو خبر کنه..
جدی و پرابهت پایین تخت تهیونگ ایستادم تا همه جمع شن.
مری: خوب.. طبق دستور پادشاه من لیستهایی رو طرح کردم که طبق اینها کیا باید مالیات بدن و کیا نباید مالیات بدن و
برعکس.. باید بهشون کمک بشه...
لیست ها رو دادم به ژاکلین و اونم بین وزراء تقسیم کرد..
وزراء نگاهی به لیست انداختن و یکیشون شاکی گفت: اما بانوی من این منصفانه نیست..
مری :چی منصفانه نیست؟
وزیر : اینکه عده ای این همه مالیات بدن و یه سری ندن و در مقابلش پول هم بگیرن..
با جدیت زل زدم بهش و گفتم
مری: بهش میگن انسانیت.. هرکس باید به اندازه وضعش به کشورش خدمت کنه...
و به بقیه نگاه کردم و گفتم
مری: لیستی که توی دست شماست تعدادی افراد نیازمند داره که باید بهشون کمک بشه... میزان کمکش هم نوشته شده و میزان مالیاتی که از افراد ثروتمند باید گرفته بشه هم نوشته شده...
یکی از وزراء : میشه سوالی بکنم بانو؟
مری : بله.. میشنوم...
وزیر: ما این کمک رو باید از کجا به این نیازمندا بکنیم؟ از خزانه؟
مری:...
۱۱.۱k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.