افسانه عشق:)part1
چشامو کم کم باز کردم...اه دوباره تو خواب تفم ریخته:/
_عزیزم مدرسه دیرت میشه
+الان میام مامان...
بعد از کارای صبحگاهی لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین...
_بیا صبحانه بخور
+مامان دیرم شده نمیتونم خدافظ
_کجااا...ایبابا
وقتی از خونه بیرون رفتم پاشنه کفشامو صاف کردم و سمت مدرسه رفتم وقتی رسیدم کلاس شیمی شروع شده بود...
×هعی کیم ا.ت چرا انقد دیر کردی؟
+ب ب ببخشید...
.........
×بچه ها خوب درس بخونید فردا امتحانه خداحافظ...
هووووف تموم شد...از کلاس خارج شدم و رفتم سمت راهرو که یهو یکی از بچه های سال اولی خورد بهم...
ا.ت:متاسفمممم...
دیدم یه کتاب بزرگ که قطرش تقریبا بیست سانته و قدیمیه از دستش افتاد...
اون:ب ب ببین یه کاری برام بکن...این کتابو ببر با خودت و آتیشش بزن
ا.ت:چی؟چرا؟
اون:فقط ببرش...ولی یادت باشه اصلا بازش نکن!
تا به کتاب که روی زمین افتاده بود نگاه کردم دیدم پسره نیست...اسمشو که روی لباسش نوشته شده بود رو دیدم(کیم تهیونگ)...کتابو برداشتم و به طبقه پایین رفتم جایی که دفتر مدیر بود...
ا.ت:ببخشید اقای مدیر...
مدیر:وااای ا.ت چقدر دلم برات تنگ شده بود(دستشو میزاره رو شونه ی ا.ت)
ا.ت:مدیر اوه میشه بگید کیم تهیونگ کدوم کلاسه؟
مدیر:کیم تهیونگ؟؟؟تو اونو از کجا میشناسی؟؟؟
ا.ت:همونیه که موهای قرمز و چشمای مشکی داره دیگه...امروز دیدمش تو راهرو...
مدیر:اما...اما ا.ت اون...اون یکماه پیش بر اثر تصادف فوت کرده........
_عزیزم مدرسه دیرت میشه
+الان میام مامان...
بعد از کارای صبحگاهی لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین...
_بیا صبحانه بخور
+مامان دیرم شده نمیتونم خدافظ
_کجااا...ایبابا
وقتی از خونه بیرون رفتم پاشنه کفشامو صاف کردم و سمت مدرسه رفتم وقتی رسیدم کلاس شیمی شروع شده بود...
×هعی کیم ا.ت چرا انقد دیر کردی؟
+ب ب ببخشید...
.........
×بچه ها خوب درس بخونید فردا امتحانه خداحافظ...
هووووف تموم شد...از کلاس خارج شدم و رفتم سمت راهرو که یهو یکی از بچه های سال اولی خورد بهم...
ا.ت:متاسفمممم...
دیدم یه کتاب بزرگ که قطرش تقریبا بیست سانته و قدیمیه از دستش افتاد...
اون:ب ب ببین یه کاری برام بکن...این کتابو ببر با خودت و آتیشش بزن
ا.ت:چی؟چرا؟
اون:فقط ببرش...ولی یادت باشه اصلا بازش نکن!
تا به کتاب که روی زمین افتاده بود نگاه کردم دیدم پسره نیست...اسمشو که روی لباسش نوشته شده بود رو دیدم(کیم تهیونگ)...کتابو برداشتم و به طبقه پایین رفتم جایی که دفتر مدیر بود...
ا.ت:ببخشید اقای مدیر...
مدیر:وااای ا.ت چقدر دلم برات تنگ شده بود(دستشو میزاره رو شونه ی ا.ت)
ا.ت:مدیر اوه میشه بگید کیم تهیونگ کدوم کلاسه؟
مدیر:کیم تهیونگ؟؟؟تو اونو از کجا میشناسی؟؟؟
ا.ت:همونیه که موهای قرمز و چشمای مشکی داره دیگه...امروز دیدمش تو راهرو...
مدیر:اما...اما ا.ت اون...اون یکماه پیش بر اثر تصادف فوت کرده........
۵.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.