پارت 28
پارت 28
حالا حسین به منصور حمله کرد
فرشته بلند کردم دویدم بیرون سوار ماشین شدم با تمام سرعت رفتم بیمارستان
فرشته: ولم کن
من: خوبی
فرشته: گلوم خفه شدم
رسیدم بردنش پیش دکتر بهش کپسول اکسیژن وصل کردن
من: خوبه دکتر
دکتر: چه اتفاقی افتاده
من: اون مهم نیست حالش الان چطور
دکتر: خوبه مراقب باشین
رفت نشستم کنارش
من: فرشته خوبی
صورتش ازم برگردوند
من: قهری خب حقم داری اما بدون همه نقشه بود می خواستیم دست جانان رو کنیم که انگاری پلیس از ما زودتر رو کرد
فرشته خانم فرشته بانو تو رو خدا اون جوری نکن دیگه من قلبم کوچیک ها
فرشته: میشه بری نمی خواهم ببینمت
من: یعنی چی من شوهرتم
فرشته: کی گفته
من: انگار یادت رفته شیطون
فرشته: یه شب بود تموم شد
لبخند رو لبم از بین رفت چی یه شب
من: باشه فرشته خانم باشه هرچی تو بگی یه شب دیگه نه چیز زیاد زیر خواب پر اصلا تو شهر
فرشته: باشه بس برو با همونا
من: معلوم که میرم
پاشدم از بیمارستان زدم بیرون دخترهه یی
رمان از زبان فرشته@#$^&
پسره بی چشم روح معلوم که میرم برو به جهنم که میری برو چیز زیاد پسر
چشام بستم
یه بچه دور حوض می دوید یه پسرم دنبالش می کرد
پسره: الان می گیرمت
دختره: کور خوندی
می خندید
پسره: بابا بابا
یه مرد از اون خونه قدیمی اومد بیرون چه خبر اینجا
دختره : این بابای من بابا منو بیشتر دوست داره
پسره زد زیر گریه
من بیدار شدم
از اون موقعه که زندان رفتم بعضی وقتا این خوابا می دیدم اما قیافه نداشتن این چیه لعنتی
حالا حسین به منصور حمله کرد
فرشته بلند کردم دویدم بیرون سوار ماشین شدم با تمام سرعت رفتم بیمارستان
فرشته: ولم کن
من: خوبی
فرشته: گلوم خفه شدم
رسیدم بردنش پیش دکتر بهش کپسول اکسیژن وصل کردن
من: خوبه دکتر
دکتر: چه اتفاقی افتاده
من: اون مهم نیست حالش الان چطور
دکتر: خوبه مراقب باشین
رفت نشستم کنارش
من: فرشته خوبی
صورتش ازم برگردوند
من: قهری خب حقم داری اما بدون همه نقشه بود می خواستیم دست جانان رو کنیم که انگاری پلیس از ما زودتر رو کرد
فرشته خانم فرشته بانو تو رو خدا اون جوری نکن دیگه من قلبم کوچیک ها
فرشته: میشه بری نمی خواهم ببینمت
من: یعنی چی من شوهرتم
فرشته: کی گفته
من: انگار یادت رفته شیطون
فرشته: یه شب بود تموم شد
لبخند رو لبم از بین رفت چی یه شب
من: باشه فرشته خانم باشه هرچی تو بگی یه شب دیگه نه چیز زیاد زیر خواب پر اصلا تو شهر
فرشته: باشه بس برو با همونا
من: معلوم که میرم
پاشدم از بیمارستان زدم بیرون دخترهه یی
رمان از زبان فرشته@#$^&
پسره بی چشم روح معلوم که میرم برو به جهنم که میری برو چیز زیاد پسر
چشام بستم
یه بچه دور حوض می دوید یه پسرم دنبالش می کرد
پسره: الان می گیرمت
دختره: کور خوندی
می خندید
پسره: بابا بابا
یه مرد از اون خونه قدیمی اومد بیرون چه خبر اینجا
دختره : این بابای من بابا منو بیشتر دوست داره
پسره زد زیر گریه
من بیدار شدم
از اون موقعه که زندان رفتم بعضی وقتا این خوابا می دیدم اما قیافه نداشتن این چیه لعنتی
۴.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.