ازدواج اجباری پارت 47
#ازدواج_اجباری
پارت 47
ات ویو :
دیدم که جیمین داره داد میزنه
یونا یونا
بدو بدو از پله ها رفتم پایین
ات : چیشده ؟
جیمین : بدو زنگ بزن به امبولانسسس
بدووو
سریع رفتم زنگ زدم به امبولانس
ات : زنگ زدم گفتن الان میایم
ات : از لای پاش خو...ن داره میاد
اگه زیاد بمونه ممکنه بچه سقط بشه
اب جوش و دارچین باید بدید بهش ( یه چیز مسخره از خودم در اوردم 😂🗿)
جیمین : مطمعنی جواب میده ؟
ات : اره فقط سریع بیار ..
ویو جیمین :
به ات اعتماد داشتم و میدونستم دختری نیست که به بچه اسیب بزنه ..
پس رفتم اوردم ..
جیمین : بگیر ..
ات : مرسیی
بیا اینو بخور
میتونی سرشو بلند کنی جیمین ؟
جیمین : اره
ات ویو :
اب و دارچین دادم یونا خورد چون این خونشو بند میاورد
جیمین : مرسیی..ازت خونش بند امد...
ات : امبولانس امدد
یک ساعت بعد :
جیمین ات تو بیمارستان بودن که دکتر امد ..
دکتر : شگفت انگیزه ..
جیمین : چرا ؟
دکتر : اگه خانم ات اب و دارچین رو نمیدادن الان بچه ای وجود نداشت و سقط شده بود
جیمین : هم از شما هم از ات ممنونم
جیمین : چرا اینکارو کردی ؟
ات : چون میخاستم خوام باردار نمیشم حسرت مادر شدن کس دیگه ای رو ازش نگیرم ..( با بغض)
جیمین : واقعا ازت ممنونم
ولی چجوری به ذهنت رسید ؟
ات : وقتی که 12 سالم بود میرفتم میش خالم که دکتر طب سنتی بود یاد میگرفتم
یه بار بچه عمم داشت سقط میشد که خالم اب دارچین بهش داد و خونش بند امد از اون موقع یادم مونده ..
جیمین : افرینن..بازم ممنون
پرستار : اقای پارک ؟
جیمین : بله خودم هستم
پرستار : خانم یونا بهوش امدن و میخان شمارو ببینن
جیمین : باشه الان میام ات تو میخای برووخونه
ات : باشه..بایی
ویو جیمین :
رفتم به یونا سر بزنم
که دیدم داره گریه میکنه
یونا : حق..حق..جیمین..بچمون..
جیمین : نگران نباش حالش خوبه
یونا : میدونم کار کی بوده..حق..حق..ولی میترسم بگم..حق
جیمین : بگو نگران نباش
یونا : حق..ات..ات..کار ات بوده ..حق
پارت 47
ات ویو :
دیدم که جیمین داره داد میزنه
یونا یونا
بدو بدو از پله ها رفتم پایین
ات : چیشده ؟
جیمین : بدو زنگ بزن به امبولانسسس
بدووو
سریع رفتم زنگ زدم به امبولانس
ات : زنگ زدم گفتن الان میایم
ات : از لای پاش خو...ن داره میاد
اگه زیاد بمونه ممکنه بچه سقط بشه
اب جوش و دارچین باید بدید بهش ( یه چیز مسخره از خودم در اوردم 😂🗿)
جیمین : مطمعنی جواب میده ؟
ات : اره فقط سریع بیار ..
ویو جیمین :
به ات اعتماد داشتم و میدونستم دختری نیست که به بچه اسیب بزنه ..
پس رفتم اوردم ..
جیمین : بگیر ..
ات : مرسیی
بیا اینو بخور
میتونی سرشو بلند کنی جیمین ؟
جیمین : اره
ات ویو :
اب و دارچین دادم یونا خورد چون این خونشو بند میاورد
جیمین : مرسیی..ازت خونش بند امد...
ات : امبولانس امدد
یک ساعت بعد :
جیمین ات تو بیمارستان بودن که دکتر امد ..
دکتر : شگفت انگیزه ..
جیمین : چرا ؟
دکتر : اگه خانم ات اب و دارچین رو نمیدادن الان بچه ای وجود نداشت و سقط شده بود
جیمین : هم از شما هم از ات ممنونم
جیمین : چرا اینکارو کردی ؟
ات : چون میخاستم خوام باردار نمیشم حسرت مادر شدن کس دیگه ای رو ازش نگیرم ..( با بغض)
جیمین : واقعا ازت ممنونم
ولی چجوری به ذهنت رسید ؟
ات : وقتی که 12 سالم بود میرفتم میش خالم که دکتر طب سنتی بود یاد میگرفتم
یه بار بچه عمم داشت سقط میشد که خالم اب دارچین بهش داد و خونش بند امد از اون موقع یادم مونده ..
جیمین : افرینن..بازم ممنون
پرستار : اقای پارک ؟
جیمین : بله خودم هستم
پرستار : خانم یونا بهوش امدن و میخان شمارو ببینن
جیمین : باشه الان میام ات تو میخای برووخونه
ات : باشه..بایی
ویو جیمین :
رفتم به یونا سر بزنم
که دیدم داره گریه میکنه
یونا : حق..حق..جیمین..بچمون..
جیمین : نگران نباش حالش خوبه
یونا : میدونم کار کی بوده..حق..حق..ولی میترسم بگم..حق
جیمین : بگو نگران نباش
یونا : حق..ات..ات..کار ات بوده ..حق
۱۵.۵k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.