رویایی همانند کابوس پارت 29
رویایی همانند کابوس🖤🐬
#part29
#arslwan
+بینایندوتا دیاناست
با این حرف احساس کردم روه از بدنم خارج شد
بلند شدم گفتم=بابا یه لحطه میای
باهم رفتیماتاق کارشگفتم=اینجا چخبره چرا باید دیانا رو ببرن واسه چیمیبرن( با داد)
بابا ریلکس سیگار در اورد روشن گرد گفت=چرا شلوغش میکنی عا واسه چیمیخوان
یه پکدیگ به سیگارش زد گفت=برده جنس*ی
زدم زیر خنده گفتم=شوخیتون گرفته
اهوراخان=منواسه شرکت موفقیمهر کاریمیکنم
ارسلان=من نمیزارم
اهورا خان=اونوقت چرا
یه نیشخند زدم گفتم=اگ یادت باشه من دیانا رو اوردماینجا پس من اربابشم منتصمیم میگرم چیکارکنه بعد سیکارشو گرفتم ازش خاموش کردم گفتم=زیاد سیکار نکشضرر داره
داشتم میرفتم بیرونک گفت=نمیخوای ک دیانا بفهمه قاتل باباش کیه
برگشتمگفتم=چی؟
اومدم رو به روم گفت=اونشب منماونجا بودم ارسلان
ارسلان=امکان نداره
اهورا خان=اگامکان نداشت توالان زندان بودی من بودم ک گند کاریتوجمع کردم ارسلان مندیدم چطور هلش دادی
ارسلان=اون یه اتفاق بود
اهورا خان =فکرکن دیانا ام به این فکرمیکنه که اتفاقیه یا نه حتی به روتم نگاهنمیکنه ک فکر نکنم واستمهم باشه
ارسلان=تو چه پدری هستی؟ واسه همه پدر شدی الی من
اهوراخان=همهمنطورت متینه اگ تو ام مث متین بودی چرا کنه
ارسلان=یعنی میگید واسه اینکه بهمتوجهکنید باید عروسک دستتون باشم
اهورا خان=شاید
بعد گفت=خودت برو بهشبگو وسایلاشو جمع کنه
بعد رفت بیرون
اشک تو چشام جمع شد نفسم بالانمیومد اشکمو پاک کردم رفتم بیرون از اتاق گهدیانا رو دیدم
دیانا=ارسلان خانچرا ما رو بردن اونجا
بهشنگاه کردم به معصومیت چشاش ولی گفتم= وسایلاتو جمع کن
بعد رفتم سمتاتاقمقلبم درد گرفت
#diyana
چرا وسایلامو حمع کنم هیچی نفهمیدم رفتمدنبال ارسلان اما در محکم بست
رفتم پایین تا از اهورا خان بپرسم چیشده اون مردا رفته بودن
رفتم نزدیو گفتم=اینجا جخبره اهوراخان
اهوراخان=مبارکه فردا از اینخونه میری
دیانا=یعنی چی؟
متین=یعنی فروختنت
بعد رفت بالا رفتم تو شک منو فروختن ارسلان بدون هیچ مخالفتیامکان نداره
رو زانوهامافتادم امکان نداره نیکا اومد پایین با عجله اومد سمتم گفت=چیشده دیانا
دیانا=فروخت....فروختنم
نیکا=چی مگ وسایلی
دیانا =ازع وسایلم تگ بابام نمیمرد من الان تو این وضع مث یه وسایل فروخته نمیشدم کسی و ندارم
نیکا بغلم کرد گفت هیسس اروم باش
دیانا=نمیتونم
یهو یکی بیرون اسمنیکا رو صدا کرد همه رفتیمبیرون
#nika
داشتمدیانا رو اروم میکردم که یکی از بیرون صدام کردن رفتیم بیرون دیدم بابام...
#part29
#arslwan
+بینایندوتا دیاناست
با این حرف احساس کردم روه از بدنم خارج شد
بلند شدم گفتم=بابا یه لحطه میای
باهم رفتیماتاق کارشگفتم=اینجا چخبره چرا باید دیانا رو ببرن واسه چیمیبرن( با داد)
بابا ریلکس سیگار در اورد روشن گرد گفت=چرا شلوغش میکنی عا واسه چیمیخوان
یه پکدیگ به سیگارش زد گفت=برده جنس*ی
زدم زیر خنده گفتم=شوخیتون گرفته
اهوراخان=منواسه شرکت موفقیمهر کاریمیکنم
ارسلان=من نمیزارم
اهورا خان=اونوقت چرا
یه نیشخند زدم گفتم=اگ یادت باشه من دیانا رو اوردماینجا پس من اربابشم منتصمیم میگرم چیکارکنه بعد سیکارشو گرفتم ازش خاموش کردم گفتم=زیاد سیکار نکشضرر داره
داشتم میرفتم بیرونک گفت=نمیخوای ک دیانا بفهمه قاتل باباش کیه
برگشتمگفتم=چی؟
اومدم رو به روم گفت=اونشب منماونجا بودم ارسلان
ارسلان=امکان نداره
اهورا خان=اگامکان نداشت توالان زندان بودی من بودم ک گند کاریتوجمع کردم ارسلان مندیدم چطور هلش دادی
ارسلان=اون یه اتفاق بود
اهورا خان =فکرکن دیانا ام به این فکرمیکنه که اتفاقیه یا نه حتی به روتم نگاهنمیکنه ک فکر نکنم واستمهم باشه
ارسلان=تو چه پدری هستی؟ واسه همه پدر شدی الی من
اهوراخان=همهمنطورت متینه اگ تو ام مث متین بودی چرا کنه
ارسلان=یعنی میگید واسه اینکه بهمتوجهکنید باید عروسک دستتون باشم
اهورا خان=شاید
بعد گفت=خودت برو بهشبگو وسایلاشو جمع کنه
بعد رفت بیرون
اشک تو چشام جمع شد نفسم بالانمیومد اشکمو پاک کردم رفتم بیرون از اتاق گهدیانا رو دیدم
دیانا=ارسلان خانچرا ما رو بردن اونجا
بهشنگاه کردم به معصومیت چشاش ولی گفتم= وسایلاتو جمع کن
بعد رفتم سمتاتاقمقلبم درد گرفت
#diyana
چرا وسایلامو حمع کنم هیچی نفهمیدم رفتمدنبال ارسلان اما در محکم بست
رفتم پایین تا از اهورا خان بپرسم چیشده اون مردا رفته بودن
رفتم نزدیو گفتم=اینجا جخبره اهوراخان
اهوراخان=مبارکه فردا از اینخونه میری
دیانا=یعنی چی؟
متین=یعنی فروختنت
بعد رفت بالا رفتم تو شک منو فروختن ارسلان بدون هیچ مخالفتیامکان نداره
رو زانوهامافتادم امکان نداره نیکا اومد پایین با عجله اومد سمتم گفت=چیشده دیانا
دیانا=فروخت....فروختنم
نیکا=چی مگ وسایلی
دیانا =ازع وسایلم تگ بابام نمیمرد من الان تو این وضع مث یه وسایل فروخته نمیشدم کسی و ندارم
نیکا بغلم کرد گفت هیسس اروم باش
دیانا=نمیتونم
یهو یکی بیرون اسمنیکا رو صدا کرد همه رفتیمبیرون
#nika
داشتمدیانا رو اروم میکردم که یکی از بیرون صدام کردن رفتیم بیرون دیدم بابام...
۲۴.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.