A new marriage
پارت ۱۵
۲ ماه بعد
ویو یونگی
دوماه گذشته...دیگه نباید صبر کنم باید نقشه رو عملی کنم. تو اتاق داشتم بهش فکر میکردم که یوچان اومد داخل.
یوچان:بابا..بابا!
یونگی: چیشده چرا استرس داری؟!
یوچان: بابا....سومین.
از جام بلند شدم. چیشده؟!
یونگی: سومین چی؟!!
یوچان: گوشیت رو مبل بود داشت زنگ میخورد عمو عمو ایانه. جوابش دادم گفت شونو..
با اوردن اسم اون مرتیکه تیک عصبی گرفتم.
یونگی: شونو چی؟؟!!
یوچان: شونو وارد خونه سومین شده و اونو زندانی کرده ، سومین اول به سختی به سنا زنگ زده ولی بعد شونو فهمیده و تونسته به تو خبر بده.
دستام داشت میلرزید....اون مرتیکه....فقط گیرش بیارم عوضی رو...میکشمش..
یوچان: بابا...
یونگی: تو همینجا بمون الان برمیگردم.
کتمو پوشیدم و سوییچ ماشین رو برداشتم.
یوچان: بابا میخوای چیکار کنی؟!
یونگی: خودت بعد میفهمی...به دایان زنگ بزن بگو بیاد خونه سومین.
یوچان: ب-باشه.
از خونه ز م بیرون و سوار ماشین شدم و گاز میدادم.
ویو سومین
چرا آخه؟...چرا ولم نکرد...چرا باز اومد. تو انباری انداخته بودتم و دست و پا و دهنم رو بسته بود...داشتم از درد میمیردم با کار دیشبش....الان یونگی فهمیده؟! چرا نمیاد؟! اشکام بی وقفه میریختن و بند نیومدن.
همینجوری گوشه اتاق نشسته بودم که یهو در رو باز کرد. با پوزخند چندشی اومد سمتم و نشست رو بروم.
شونو: خانم خانم...حالت خوبه؟ ببخشید دیشب اذیتت کردم.
اون دستای کثیفشو به صورتم میزد.
شونو: اخم نکن دیگه...
روم رو کردم اونور ته زنگ در خورد.
شونو: کدوم مزاحمی اومده؟! تو خبر کردی؟
با اخم نگاهش کردم.
شونو: هوفف خیلی دردسر سازی کوچولو..
رفت از انباری بیرون.
ویو یونگی
رسیدم اونجا و در زدم. همینجوری داشتم در میزدم که بالاخره یه مرد در و باز کرد. باید شونو باشه.
شونو: شما کی باشی؟
یونگی: به تو ربطی نداره مرتیکه عوضی.
شروع کرد به خندیدن. روانیه؟!
شونو: اه فهمیدم کی هستی...معشوقه جدید سومین...فک کنم بدونی من کیم نه؟
یونگی: اره تو یه روانی که از تیمارستان فرار کرده.
شونو: نه نشد نشد. من معشوقه سابق سومینم... چطور تو رو به من ترجیح داده.
یونگی: چون مثل تو عوضی نیستم.
شونو: من عوضیم؟ هه اون دختری که الان اون تو داره مثل ابر بارونی گریه میکنه از من عوضی تره...
با این حرفش بیشتر عصبی شدم و دستامو مشت کردم.
شونو: عصبی شدی؟ ببخشید نمیخواستم عصبی کنم.. آه راستی عشقت دیروز مثل یه هرزه زیرم بوده.....میدونستی؟
دیگه نتونستم تحمل کنم و یه مشت زدم تو دهنش و افتاد رو زمین.
شونو: هوی چه غلطی میکنی؟
کتمو در اوردم و شروع کردم به زدنش. بعد چند دقیقه بیهوش شد و ولش کردم. باید برم دنبال سومین.
۲ ماه بعد
ویو یونگی
دوماه گذشته...دیگه نباید صبر کنم باید نقشه رو عملی کنم. تو اتاق داشتم بهش فکر میکردم که یوچان اومد داخل.
یوچان:بابا..بابا!
یونگی: چیشده چرا استرس داری؟!
یوچان: بابا....سومین.
از جام بلند شدم. چیشده؟!
یونگی: سومین چی؟!!
یوچان: گوشیت رو مبل بود داشت زنگ میخورد عمو عمو ایانه. جوابش دادم گفت شونو..
با اوردن اسم اون مرتیکه تیک عصبی گرفتم.
یونگی: شونو چی؟؟!!
یوچان: شونو وارد خونه سومین شده و اونو زندانی کرده ، سومین اول به سختی به سنا زنگ زده ولی بعد شونو فهمیده و تونسته به تو خبر بده.
دستام داشت میلرزید....اون مرتیکه....فقط گیرش بیارم عوضی رو...میکشمش..
یوچان: بابا...
یونگی: تو همینجا بمون الان برمیگردم.
کتمو پوشیدم و سوییچ ماشین رو برداشتم.
یوچان: بابا میخوای چیکار کنی؟!
یونگی: خودت بعد میفهمی...به دایان زنگ بزن بگو بیاد خونه سومین.
یوچان: ب-باشه.
از خونه ز م بیرون و سوار ماشین شدم و گاز میدادم.
ویو سومین
چرا آخه؟...چرا ولم نکرد...چرا باز اومد. تو انباری انداخته بودتم و دست و پا و دهنم رو بسته بود...داشتم از درد میمیردم با کار دیشبش....الان یونگی فهمیده؟! چرا نمیاد؟! اشکام بی وقفه میریختن و بند نیومدن.
همینجوری گوشه اتاق نشسته بودم که یهو در رو باز کرد. با پوزخند چندشی اومد سمتم و نشست رو بروم.
شونو: خانم خانم...حالت خوبه؟ ببخشید دیشب اذیتت کردم.
اون دستای کثیفشو به صورتم میزد.
شونو: اخم نکن دیگه...
روم رو کردم اونور ته زنگ در خورد.
شونو: کدوم مزاحمی اومده؟! تو خبر کردی؟
با اخم نگاهش کردم.
شونو: هوفف خیلی دردسر سازی کوچولو..
رفت از انباری بیرون.
ویو یونگی
رسیدم اونجا و در زدم. همینجوری داشتم در میزدم که بالاخره یه مرد در و باز کرد. باید شونو باشه.
شونو: شما کی باشی؟
یونگی: به تو ربطی نداره مرتیکه عوضی.
شروع کرد به خندیدن. روانیه؟!
شونو: اه فهمیدم کی هستی...معشوقه جدید سومین...فک کنم بدونی من کیم نه؟
یونگی: اره تو یه روانی که از تیمارستان فرار کرده.
شونو: نه نشد نشد. من معشوقه سابق سومینم... چطور تو رو به من ترجیح داده.
یونگی: چون مثل تو عوضی نیستم.
شونو: من عوضیم؟ هه اون دختری که الان اون تو داره مثل ابر بارونی گریه میکنه از من عوضی تره...
با این حرفش بیشتر عصبی شدم و دستامو مشت کردم.
شونو: عصبی شدی؟ ببخشید نمیخواستم عصبی کنم.. آه راستی عشقت دیروز مثل یه هرزه زیرم بوده.....میدونستی؟
دیگه نتونستم تحمل کنم و یه مشت زدم تو دهنش و افتاد رو زمین.
شونو: هوی چه غلطی میکنی؟
کتمو در اوردم و شروع کردم به زدنش. بعد چند دقیقه بیهوش شد و ولش کردم. باید برم دنبال سومین.
۱.۵k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.