𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³¹
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³¹
ویو جیمین
بعد چند دقیقه گریه تو بغلم خوابش برد...همینجوری ایستاده....بلندش کردم و روی تختم گذاشتمش و به سمت کمد لباسام رفتم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم...ناخوداگاه به سمت تختی که ات روش بود رفتم و از قصد روش خ.یمه زدم....اول به چشاش زل زدم و بعد به ل.باش...ل.ب هاش صورتی خوش رنگ...شیرین و نرم بود...خنده ی ریزی کردم و به ل.باش حمله ور شدم و محکم م.ک میزدم...اما نه زیاد که از خواب بیدار شه شاید این تنها راه ابراز علاقم به اون ات باشه.... بعد چند می.ن ازش جدا شدم...به سمت گردنش رفتم... برخورد موهام به گردنش باعث مورمورشدنش میشد...گوشه لباسش رفته بود بالا و نافش دیده میشد توجهی نکردم و کار خودمو کردم...مار.ک آرومی به گردنش زدم اما جاش موند...پوزخندی زدم و سرمو تو گردنش فرو بردم...بخار نفسم به خودم برگشت...مثل فرشته ها خوابیده بود...از روش بلند شدم و کنارش رو تخت دراز کشیدم... اون باعث میشد من بعد از اتفاق دیشب آرامش خودمو نگه دارم...اون واقعا قشنگی خودشو داره...... به سمت ات به پهلو برگشتم و دستامو دور خودم حلقه کردم و بهش نگاه کردم...گردنش هنوز قرمز بود...امیدوارم ردش بره......
جیمین: ات تو مسئولیت خیلی بزرگی به همراه داری وقتی که قلب کسی در دستان توست*آروم. زمزمه*
فقط وقتی که خوابه میتونم باهاش حرف بزنم...چه قدر تلخه ک بدونی حسرت یه حسایی همیشه تو دلت میمونه…...اما من عاشق یه گوربانی شدم...مشکلی نیست؟... مشکلی نیست که یه انسان عاشق یه غیر انسان بشه؟.... مثل اینکه اینجوری نمیشه فردا صبح باید بهش اینو بگم..............
_______حمایت ها کم شده... :)
ویو جیمین
بعد چند دقیقه گریه تو بغلم خوابش برد...همینجوری ایستاده....بلندش کردم و روی تختم گذاشتمش و به سمت کمد لباسام رفتم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم...ناخوداگاه به سمت تختی که ات روش بود رفتم و از قصد روش خ.یمه زدم....اول به چشاش زل زدم و بعد به ل.باش...ل.ب هاش صورتی خوش رنگ...شیرین و نرم بود...خنده ی ریزی کردم و به ل.باش حمله ور شدم و محکم م.ک میزدم...اما نه زیاد که از خواب بیدار شه شاید این تنها راه ابراز علاقم به اون ات باشه.... بعد چند می.ن ازش جدا شدم...به سمت گردنش رفتم... برخورد موهام به گردنش باعث مورمورشدنش میشد...گوشه لباسش رفته بود بالا و نافش دیده میشد توجهی نکردم و کار خودمو کردم...مار.ک آرومی به گردنش زدم اما جاش موند...پوزخندی زدم و سرمو تو گردنش فرو بردم...بخار نفسم به خودم برگشت...مثل فرشته ها خوابیده بود...از روش بلند شدم و کنارش رو تخت دراز کشیدم... اون باعث میشد من بعد از اتفاق دیشب آرامش خودمو نگه دارم...اون واقعا قشنگی خودشو داره...... به سمت ات به پهلو برگشتم و دستامو دور خودم حلقه کردم و بهش نگاه کردم...گردنش هنوز قرمز بود...امیدوارم ردش بره......
جیمین: ات تو مسئولیت خیلی بزرگی به همراه داری وقتی که قلب کسی در دستان توست*آروم. زمزمه*
فقط وقتی که خوابه میتونم باهاش حرف بزنم...چه قدر تلخه ک بدونی حسرت یه حسایی همیشه تو دلت میمونه…...اما من عاشق یه گوربانی شدم...مشکلی نیست؟... مشکلی نیست که یه انسان عاشق یه غیر انسان بشه؟.... مثل اینکه اینجوری نمیشه فردا صبح باید بهش اینو بگم..............
_______حمایت ها کم شده... :)
۹.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.