خواهر گمشده
اپارت۸*
کازوعه سوار موتور مایکی میشه وبه طرف خونه ی باجی حرکت کردن
ویو باجی و کازوتورا*
کازوتورا: باجی ... پاتو از حلقم بکش بیرون خابالو*
باجی: میخواستی نخوریش .. خوابالو*
کازوتورا :اَه درش بیار بو میده حالم بهم خورد
همین حال مایکی و کازوعه میرسن کازوعه زنگ در رو میزنه *
باجی با یه لگد کازوتورا رو پرت میکنه پایین تخت : گمشو در رو باز کن هرکی بود بزنش و بیا بخواب ومیخوابد*
کازوتورا با چشای خابالو بیدار میشه چشماشو میماله و میره طرفه در : ک... کیه ؟
کازوعه : منم تنبل خوان در رو باز کن
کازوتورا در رو باز میکنه: تو کی؟
کازوعه : من کی.... حرفش با دیدن بدن کازوتورا قطع میشه (بچه بدون پیرهن خوابیده بود) برو لباست رو بپوش کازوتورا-_-
کازوتورا رو میزنه کنار ومیره داخل
مایکب که داره دوراکی میخوره :چطوری تنبل/=
کازوتورا :ها؟
مایکی :بیا برو تو اصلا این دنیا نیستی
کازوعه: باجیییییی با داد*
باجی : درد مگه میزارن بخوابیم
کازوعه یه بالشت میزنه تو سره باجی : تبل خابالو پاشو مگه نمیخواستی خواهرت رو نجات بدی ؟
باجی :هااا؟
کازوعه:چیز .. انتقام رو بگیری بعد تا الان کپیدی بیدار شو توهم
باجی پتو رو میندازه رو سره کازوعه :اوف باشه توهم ...
وقتی خواب از سره باجی و کازوتوورا پرید غذا صبحونه که چه عرض کنم ناهارشون هم کازوعه درس کرد و خوردن
کازوعه : خوب ..
کازوتورا: به جمالت ../=
کازوعه: بزار بنالم ... -_-
کازوتورا:بنال^^
کازوعه:-_- .... نقشتون چیه پسرا
مایکی :فقط بزن .. /=
کازوتورا:بکش...^^
باجی: انتقام بگیر
کازوعه:عع... ناموصا یکم از مختون استفاده کنید-_-چجوری میخواید وارد شی اون مخی گاه خیلی سرباز داره و .. کلا سخته واردش شد .. وقتی کیوسا منو فراری داد از رنگ چشم خودش در رو باز کرد و به سربازا گف که برا ماموریت میره ...
پس اینجوری میریم یه محموله ی گرون قیمت برمیداریم و به سربازا میگیم....
باجی: برا شکنجه دادن رئیس تون اومدیم/=
کازوعه:نه ... برای معامله با رئیس ا/ف اومدیم
و بقیه اش با من دیگه شما کاری نداشته باشید فقط بلدید بجنگید ؟
مایکی :نه الکی تومان رو برای زیبایی تاسیس کردیم-_-
کازوعه:هاهاها خندیدم-،-خیلی خوب امشب میریم اونجا ساعت ۱۱ شب همون مخی گاهتون بیایند ...
مایکی: اوک من دیگه میرم
کازوتورا : منم باید آماده شم این گربه سیاهه کاری دس خودش ند^^
باجی : برو خدا عمرت بده
کازوعه : منم دیگه میرم
باجی: نه ! وایسا تو
کازوعه:براچی؟
باجی:میخوام یکم بیشتر از خواهرم بگی.... بغضش میگیره*
کازوعه؛ عع ... باشه.. میمونم
باجی:هوم ... بشین
مایکی و کازوتورا لبخند ملیحی از انحراف میزنن و میرن *
ویو کیوسا *
مراقب خودت باش دخترم داداشی دوست داره ...* نه... نه ماماننن .. نه ترکم نکننننن نهههه. که یهو.
اگه گفتید چیشد؟
کازوعه سوار موتور مایکی میشه وبه طرف خونه ی باجی حرکت کردن
ویو باجی و کازوتورا*
کازوتورا: باجی ... پاتو از حلقم بکش بیرون خابالو*
باجی: میخواستی نخوریش .. خوابالو*
کازوتورا :اَه درش بیار بو میده حالم بهم خورد
همین حال مایکی و کازوعه میرسن کازوعه زنگ در رو میزنه *
باجی با یه لگد کازوتورا رو پرت میکنه پایین تخت : گمشو در رو باز کن هرکی بود بزنش و بیا بخواب ومیخوابد*
کازوتورا با چشای خابالو بیدار میشه چشماشو میماله و میره طرفه در : ک... کیه ؟
کازوعه : منم تنبل خوان در رو باز کن
کازوتورا در رو باز میکنه: تو کی؟
کازوعه : من کی.... حرفش با دیدن بدن کازوتورا قطع میشه (بچه بدون پیرهن خوابیده بود) برو لباست رو بپوش کازوتورا-_-
کازوتورا رو میزنه کنار ومیره داخل
مایکب که داره دوراکی میخوره :چطوری تنبل/=
کازوتورا :ها؟
مایکی :بیا برو تو اصلا این دنیا نیستی
کازوعه: باجیییییی با داد*
باجی : درد مگه میزارن بخوابیم
کازوعه یه بالشت میزنه تو سره باجی : تبل خابالو پاشو مگه نمیخواستی خواهرت رو نجات بدی ؟
باجی :هااا؟
کازوعه:چیز .. انتقام رو بگیری بعد تا الان کپیدی بیدار شو توهم
باجی پتو رو میندازه رو سره کازوعه :اوف باشه توهم ...
وقتی خواب از سره باجی و کازوتوورا پرید غذا صبحونه که چه عرض کنم ناهارشون هم کازوعه درس کرد و خوردن
کازوعه : خوب ..
کازوتورا: به جمالت ../=
کازوعه: بزار بنالم ... -_-
کازوتورا:بنال^^
کازوعه:-_- .... نقشتون چیه پسرا
مایکی :فقط بزن .. /=
کازوتورا:بکش...^^
باجی: انتقام بگیر
کازوعه:عع... ناموصا یکم از مختون استفاده کنید-_-چجوری میخواید وارد شی اون مخی گاه خیلی سرباز داره و .. کلا سخته واردش شد .. وقتی کیوسا منو فراری داد از رنگ چشم خودش در رو باز کرد و به سربازا گف که برا ماموریت میره ...
پس اینجوری میریم یه محموله ی گرون قیمت برمیداریم و به سربازا میگیم....
باجی: برا شکنجه دادن رئیس تون اومدیم/=
کازوعه:نه ... برای معامله با رئیس ا/ف اومدیم
و بقیه اش با من دیگه شما کاری نداشته باشید فقط بلدید بجنگید ؟
مایکی :نه الکی تومان رو برای زیبایی تاسیس کردیم-_-
کازوعه:هاهاها خندیدم-،-خیلی خوب امشب میریم اونجا ساعت ۱۱ شب همون مخی گاهتون بیایند ...
مایکی: اوک من دیگه میرم
کازوتورا : منم باید آماده شم این گربه سیاهه کاری دس خودش ند^^
باجی : برو خدا عمرت بده
کازوعه : منم دیگه میرم
باجی: نه ! وایسا تو
کازوعه:براچی؟
باجی:میخوام یکم بیشتر از خواهرم بگی.... بغضش میگیره*
کازوعه؛ عع ... باشه.. میمونم
باجی:هوم ... بشین
مایکی و کازوتورا لبخند ملیحی از انحراف میزنن و میرن *
ویو کیوسا *
مراقب خودت باش دخترم داداشی دوست داره ...* نه... نه ماماننن .. نه ترکم نکننننن نهههه. که یهو.
اگه گفتید چیشد؟
۳.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.