فرشته نگهبان من...♡
#فرشته_نگهبان_من
#part23
"ویو شوگا"
کوک:هه...هنوز به هوش نیومدی؟
اومد نزدیک تر و روی تخت کنار ات نشست
به ساعتش نگاه کرد
کوک:البته هنوز دوسه دقیقه مونده!
دستش و گذاشت روی سر ات و پیشونیش و بوسید
کوک:زود به هوش بیا...دلم میخواد صدات و بشنوم توت فرنگی کوچولو♡
کوک داشت حرف میزد که ات چشماش و باز و کرد و یهو سرش و از روی بالشت ورداشت و تند تند نفس میکشید،با چشماش دور اتاق و نگاه کرد
ات:ای...اینا کجاست؟تو...تو کی...
کوک:هیش...اروم باش!
کوک از روی تخت بلندشد و روبه روی ات وایستاد
کوک:من جئون جونگ کوکم...اینجا هم عمارت منه!تو هم بهتره دهنتو ببستی و به حرفام خوب گوش بدی
ات:م...من ای..اینجا
کوک:بهت گفتم دهنتو ببست!(داد)
یهو در اتاق باز شد و جیهوپ اومد تو
جیهوپ:چه اتفاقی افتاده ارباب جئون؟
کوک:کی بهت اجازه داد بیای تو؟(داد)
جیهوپ:ب...بخشید
در و بست و رفت بیرون
ات اب دهنش و قورت(غورت...چیه؟نومدونم چجوری نوشته میشه خو😂)داد و متعجب به جونگ کوک نگاه کرد
کوک:(نفس عمیق)به خاطر اون کار ابلهانه ای که کردی......الان همه ی پلیسا دنبالتن!
ات:تو...
جونگ کوک نزاشت ات حرفشوادامه بده و به صجبتش ادامه داد
کوک:الان باید از من متشکر باشی که اوردمت اینجا و نزاشتم بیوفتی گوشه ی زندان
ات سرش و انداخت پایین
کوک:وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن!(داد)
ات سرش و اورد بالا و زل زد به چشمای جونگ کوک
کوک:الانم بهتره انقدر ازم سوال نپرسی تا بهت توضیح بدم چرا اوردمت اینجا!
ات:چشم(خیلی اروم)
کوک:نشنیدم؟
ات:چشم(داد)
#part23
"ویو شوگا"
کوک:هه...هنوز به هوش نیومدی؟
اومد نزدیک تر و روی تخت کنار ات نشست
به ساعتش نگاه کرد
کوک:البته هنوز دوسه دقیقه مونده!
دستش و گذاشت روی سر ات و پیشونیش و بوسید
کوک:زود به هوش بیا...دلم میخواد صدات و بشنوم توت فرنگی کوچولو♡
کوک داشت حرف میزد که ات چشماش و باز و کرد و یهو سرش و از روی بالشت ورداشت و تند تند نفس میکشید،با چشماش دور اتاق و نگاه کرد
ات:ای...اینا کجاست؟تو...تو کی...
کوک:هیش...اروم باش!
کوک از روی تخت بلندشد و روبه روی ات وایستاد
کوک:من جئون جونگ کوکم...اینجا هم عمارت منه!تو هم بهتره دهنتو ببستی و به حرفام خوب گوش بدی
ات:م...من ای..اینجا
کوک:بهت گفتم دهنتو ببست!(داد)
یهو در اتاق باز شد و جیهوپ اومد تو
جیهوپ:چه اتفاقی افتاده ارباب جئون؟
کوک:کی بهت اجازه داد بیای تو؟(داد)
جیهوپ:ب...بخشید
در و بست و رفت بیرون
ات اب دهنش و قورت(غورت...چیه؟نومدونم چجوری نوشته میشه خو😂)داد و متعجب به جونگ کوک نگاه کرد
کوک:(نفس عمیق)به خاطر اون کار ابلهانه ای که کردی......الان همه ی پلیسا دنبالتن!
ات:تو...
جونگ کوک نزاشت ات حرفشوادامه بده و به صجبتش ادامه داد
کوک:الان باید از من متشکر باشی که اوردمت اینجا و نزاشتم بیوفتی گوشه ی زندان
ات سرش و انداخت پایین
کوک:وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن!(داد)
ات سرش و اورد بالا و زل زد به چشمای جونگ کوک
کوک:الانم بهتره انقدر ازم سوال نپرسی تا بهت توضیح بدم چرا اوردمت اینجا!
ات:چشم(خیلی اروم)
کوک:نشنیدم؟
ات:چشم(داد)
۱۰.۷k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.