وقتی خوناشمه p1
پسرک با بی صبری تمام سرش رو بین دستاش گرفته بود و از شدت دردی که الان کل وجودش رو گرفته بود بیطاقت و بیزار شده بود … اما چیکار میتونست بکنه ؟ خون چیزی بود که پسرک الان بهش احتیاج داشت … نتونسته بود خونی رو برای تامین نیازش پیدا کنه از طرفی هم پسرک به تنها مشعوقه ی انسان خودش قول داده بود که آسیبی به هم نوع های اون نزنه …. پس ناچار به بطری آبی که کنارش بود پناه برد تا وقتی که تموم تمام محتوای بطری رو کامل خالی کرد و اون رو کنار بقیه بطری های خالی کنار کاناپه پرت کرد…
تا الان چند بطری رو مثل این تموم کرده بود؟ ۵تا؟ ۱۰تا ؟ شایدم ۲۰ تا بطری …شمار بطری هایی که تا الان بخاطر رفع عطشش سر کشیده بود از دستش در رفته بود اما … یه چیزی رو خوب میدونست اونم این بود که هر چقدر زمان بیشتری طی میشد عطش پسرک هم به خون یا بهتره بگم به خون آدمیزاد بیشتر و بیشتر میشد….با صدای باز شدن در ورودی عمارت و نمایان شدن جسم کوچک دختر …پسرک دستاش رو که از شدت روی سرش گذاشته بود رو برداشت و با قیافه ای نمادین و لبخند وار به دختر رو به روش که داشت به طرف پسرک خون آشام یا همون معشوقه خوناشم خودش نزدیک میشد زد …
-سلام عزیزم…
+سلام مینهو …
دخترک همونطور مشغول احوالپرسی با پسرک بود با دیدن بطری های خالی و بیشماری که روی زمین ریخته بودن حرفش رو از یاد برد و با قیافه ای پر از سوال به مینهو نگاه کرد …
+ مینهو ؟ عزیزم ؟ حالت خوبه ؟
مینهو در جواب به سوالات دختر لبخند بی جونی زد …
تا الان چند بطری رو مثل این تموم کرده بود؟ ۵تا؟ ۱۰تا ؟ شایدم ۲۰ تا بطری …شمار بطری هایی که تا الان بخاطر رفع عطشش سر کشیده بود از دستش در رفته بود اما … یه چیزی رو خوب میدونست اونم این بود که هر چقدر زمان بیشتری طی میشد عطش پسرک هم به خون یا بهتره بگم به خون آدمیزاد بیشتر و بیشتر میشد….با صدای باز شدن در ورودی عمارت و نمایان شدن جسم کوچک دختر …پسرک دستاش رو که از شدت روی سرش گذاشته بود رو برداشت و با قیافه ای نمادین و لبخند وار به دختر رو به روش که داشت به طرف پسرک خون آشام یا همون معشوقه خوناشم خودش نزدیک میشد زد …
-سلام عزیزم…
+سلام مینهو …
دخترک همونطور مشغول احوالپرسی با پسرک بود با دیدن بطری های خالی و بیشماری که روی زمین ریخته بودن حرفش رو از یاد برد و با قیافه ای پر از سوال به مینهو نگاه کرد …
+ مینهو ؟ عزیزم ؟ حالت خوبه ؟
مینهو در جواب به سوالات دختر لبخند بی جونی زد …
۱۵.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.