«عشق نافرجام من»
«پارت ۶۷»
داشتم حاضر میشدم که دیدم مامانم بیدار میشد رفتم پایین
یونا:مامان چرا اینهمه صبحانه آماده کردی؟؟؟
×:اوپا و زن داداشت امشب اینجا موندن
یونا:😐😐
×:یونا اون چکاری بود شب انجام دادی؟؟؟
یونا:مامان اصلا دوس ندارم راجبش حرف بزنم
×:باشه برو بیدارشون کن صبحونه بخوریم
چند دقیقه بعد...
یونا:هویییی شما دو تا کفتر عاشق بیاین صبحونه زود بیاین دارم میرم سرکار اگه نیاین با سفره خالی مواجه میشین😏حالا خود دانی
(سر سفره)
اوپا:یونااااا مگه مرض داری بیدارم میکنی
یونا:خوبیم بت نیومده مگه تو کار نداری
اوپا:نه امروز مرخصی گرفتم میخواستم بیشتر بخوابممممممممممم
یونا:چون من بیدار شدم توعم باید بیدار میشدی
اوپا:بی فرهنگ
یک ربع بعد...
+:سوجون داشت هنگام صبحونه خوردن گوشیشو میدید که یهو شروع کرد به سرفه کردن
×:چیشد پسرم؟؟؟
اوپا:یونا دیروز چه اتفاقی افتاده بود؟؟؟؟ 😳😳😳😳😳😳😳😳
یونا:چطو مگه؟؟؟؟
اوپا:یه خبری هست
یونا:چیه؟؟؟؟؟
اوپا:نوشته رابطه بین رییس و منشی بعدم عکس تو و اون پسره ها جونگو گذاشته
یونا:کوووووو بده ببینمممممم
اوپا:خودت گوشی نداری مگه
یونا:اوپاااااااااااااا الان وقت این حرفاستتتتتتتتتت چرا اینقده بیشعوریییییی(با فریاد)
&:یونا جان چرا داد میزنی سر اوپات
یونا:ببخشید دیگه زنداداش عزیزم قبل اینکه سو جون برا شما باشه برای ما بود پس هر جور بخوام باهاش رفتار میکنم و اینکه اگه برادر جنابعالی این خرابکاری رو درست نمیکرد من الان تو این بدبختی نبودم (با عصبانیت)
برادرش کم بود خودشم مث چی اومد تو خانوادمون ظاهر شد(خیلی اروم)
اوپا:یونا😐😑
یونا:مگه دروغ میگم
یونا*
زود وسایلامو برداشتم و از در بیرون رفتم خیلی استرس داشتم حتی تو امتحانات هم اینقد استرس نداشتم گوشیم زنگ خورد و من ناخوداگاه جواب دادم جیسو بود اگه پرت نبودم جواب نمیدادم
جیسو:یوناااااا حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟
یونا:به نظرت میتونم خوب باشم؟؟؟؟؟
جیسو:چه اتفاقی افتاد یهو مگه قرار نبود سینگل بمونی هنوزم تازه جونگ سوکو رد کرده بودی ماشالله در عرض دو هفته یوناااااا؟؟؟؟؟
یونا:جیسو به نظرت الان وقت مسخره کردنمههههههههه وضعیتو نمیبینی؟؟؟؟؟
اصن من چرا دارم با تو حرف میزنم من قهرم با تو برو ببینم😐😐😐😐😐...
داشتم حاضر میشدم که دیدم مامانم بیدار میشد رفتم پایین
یونا:مامان چرا اینهمه صبحانه آماده کردی؟؟؟
×:اوپا و زن داداشت امشب اینجا موندن
یونا:😐😐
×:یونا اون چکاری بود شب انجام دادی؟؟؟
یونا:مامان اصلا دوس ندارم راجبش حرف بزنم
×:باشه برو بیدارشون کن صبحونه بخوریم
چند دقیقه بعد...
یونا:هویییی شما دو تا کفتر عاشق بیاین صبحونه زود بیاین دارم میرم سرکار اگه نیاین با سفره خالی مواجه میشین😏حالا خود دانی
(سر سفره)
اوپا:یونااااا مگه مرض داری بیدارم میکنی
یونا:خوبیم بت نیومده مگه تو کار نداری
اوپا:نه امروز مرخصی گرفتم میخواستم بیشتر بخوابممممممممممم
یونا:چون من بیدار شدم توعم باید بیدار میشدی
اوپا:بی فرهنگ
یک ربع بعد...
+:سوجون داشت هنگام صبحونه خوردن گوشیشو میدید که یهو شروع کرد به سرفه کردن
×:چیشد پسرم؟؟؟
اوپا:یونا دیروز چه اتفاقی افتاده بود؟؟؟؟ 😳😳😳😳😳😳😳😳
یونا:چطو مگه؟؟؟؟
اوپا:یه خبری هست
یونا:چیه؟؟؟؟؟
اوپا:نوشته رابطه بین رییس و منشی بعدم عکس تو و اون پسره ها جونگو گذاشته
یونا:کوووووو بده ببینمممممم
اوپا:خودت گوشی نداری مگه
یونا:اوپاااااااااااااا الان وقت این حرفاستتتتتتتتتت چرا اینقده بیشعوریییییی(با فریاد)
&:یونا جان چرا داد میزنی سر اوپات
یونا:ببخشید دیگه زنداداش عزیزم قبل اینکه سو جون برا شما باشه برای ما بود پس هر جور بخوام باهاش رفتار میکنم و اینکه اگه برادر جنابعالی این خرابکاری رو درست نمیکرد من الان تو این بدبختی نبودم (با عصبانیت)
برادرش کم بود خودشم مث چی اومد تو خانوادمون ظاهر شد(خیلی اروم)
اوپا:یونا😐😑
یونا:مگه دروغ میگم
یونا*
زود وسایلامو برداشتم و از در بیرون رفتم خیلی استرس داشتم حتی تو امتحانات هم اینقد استرس نداشتم گوشیم زنگ خورد و من ناخوداگاه جواب دادم جیسو بود اگه پرت نبودم جواب نمیدادم
جیسو:یوناااااا حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟
یونا:به نظرت میتونم خوب باشم؟؟؟؟؟
جیسو:چه اتفاقی افتاد یهو مگه قرار نبود سینگل بمونی هنوزم تازه جونگ سوکو رد کرده بودی ماشالله در عرض دو هفته یوناااااا؟؟؟؟؟
یونا:جیسو به نظرت الان وقت مسخره کردنمههههههههه وضعیتو نمیبینی؟؟؟؟؟
اصن من چرا دارم با تو حرف میزنم من قهرم با تو برو ببینم😐😐😐😐😐...
۱۸.۵k
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.