Part²⁹
Part²⁹
ا.ت ویو:
مادر:ا.ت حالت خوبه
ا.ت:بله من خوبم
و لبخند بی جونی بهش زدم.. بعد از اتمام صبحانه بلند شدم...حال نداشتم برم تو اتاقم و بهسالن نشیمن رفتم.. روی یکی از کاناپه ها نشستم...بدنم گر گرفته بود و جونی داخلش نبود..مدتی از اومدنم میگذشت که در سالن باز شد...چشمام رو با سختی از هم باز کردم.. مادر هانول با نگرانی وارد سالن شده بود...میخواستم از جام بلند بشم که گفت
مادر:بشین نیازی نیست بلند بشی
مادر هانول اومد سمتم و پشت دستشو گذاشت روی پیشونیم و گفت
مادر:ا.ت چقدر تب داری چت شده؟
نتونستم جوابش رو بدم.. اونم انگار فهمیده بود با عجله از اتاق رفت بیرون...چشمام اروم اروم روی هم قرار گرفتن و خوابم برد... صدا های مبهمی رو میشنیدم ولی نمی تونستم بفهمم چی میگن.. چشمام رو کمی از هم فاصله دادم و چهره یه مرد میانسال رو دیدم که میگفت
: خانم جئون ایشون تبشون خیلی بالاست بهتره چند تا مسکن بهشون تزریق کنم
مادر:هر کاری که به بهبود حالش کمک میکنه رو انجام بدید
این مرده که تازه فهمیده بودم دکتره چشمی گفت و مشغول انجام کاری شد.. طولی نکشید که سوزشی رو توی دستم احساس کردم و چهرمو درهم فرو کردم که مادر هانول گفت
مادر:چیزی نیست الان تموم میشه
بعد از اتمام کار دکتر میشه گفت از هوش رفتم....تو عالم خواب بیداری بودم که احساس کردم یکی از روی کاناپه بلندم کرده.. توی اغوشش بودم و نمیدونستم کیه.. بدون خواستم داشتم به صدای قلبش گوش میدادم و از بودن تو اغوش گرمش لذت میبردم...برای دیدن چهرش با تلاش های فراوان چشمام رو کمی باز کردم و دیدمش اون جونگ کوک بود که بغلم کرده بود از دیدنش لبخند کمرنگی روی لبم جا خشک کرد..خودمم از این کارم متعجب شده بودو جونگ کوک منو به سمت اتاقم برد... در اتاق رو با پاش باز کرد و وارد شد و منو اروم گذاشت روی تخت.. مادر هانول وارد اتاق شد گفت
مادر:میتونی بری پسرکم
کوک باشه ای گفت و اتاق رو ترک کرد دلم نمیخواد اینو بگم ولی با رفتنش احساس بدی بهم دست داد... مادر هانول ظرفی اب همراه با حوله کوچکی داخلش رو گذاشت روی میز کنار تخت و حوله اغشته شده به اب رو بروی پیشونیم گذاشت..سردی حوله بدنم رو بلرزه دراورد...مادر هانول تا اینو دید ملافه رو تا زیر گردنم کشید روم و گفت
مادر:بهتره یکم استراحت کنی
بعد از این از اتاق خارج شد و من هم کمی خوابیدم که...
ادامه دارد
شرط
لایک و کامنت ۱۴
منتظرم ✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
مادر:ا.ت حالت خوبه
ا.ت:بله من خوبم
و لبخند بی جونی بهش زدم.. بعد از اتمام صبحانه بلند شدم...حال نداشتم برم تو اتاقم و بهسالن نشیمن رفتم.. روی یکی از کاناپه ها نشستم...بدنم گر گرفته بود و جونی داخلش نبود..مدتی از اومدنم میگذشت که در سالن باز شد...چشمام رو با سختی از هم باز کردم.. مادر هانول با نگرانی وارد سالن شده بود...میخواستم از جام بلند بشم که گفت
مادر:بشین نیازی نیست بلند بشی
مادر هانول اومد سمتم و پشت دستشو گذاشت روی پیشونیم و گفت
مادر:ا.ت چقدر تب داری چت شده؟
نتونستم جوابش رو بدم.. اونم انگار فهمیده بود با عجله از اتاق رفت بیرون...چشمام اروم اروم روی هم قرار گرفتن و خوابم برد... صدا های مبهمی رو میشنیدم ولی نمی تونستم بفهمم چی میگن.. چشمام رو کمی از هم فاصله دادم و چهره یه مرد میانسال رو دیدم که میگفت
: خانم جئون ایشون تبشون خیلی بالاست بهتره چند تا مسکن بهشون تزریق کنم
مادر:هر کاری که به بهبود حالش کمک میکنه رو انجام بدید
این مرده که تازه فهمیده بودم دکتره چشمی گفت و مشغول انجام کاری شد.. طولی نکشید که سوزشی رو توی دستم احساس کردم و چهرمو درهم فرو کردم که مادر هانول گفت
مادر:چیزی نیست الان تموم میشه
بعد از اتمام کار دکتر میشه گفت از هوش رفتم....تو عالم خواب بیداری بودم که احساس کردم یکی از روی کاناپه بلندم کرده.. توی اغوشش بودم و نمیدونستم کیه.. بدون خواستم داشتم به صدای قلبش گوش میدادم و از بودن تو اغوش گرمش لذت میبردم...برای دیدن چهرش با تلاش های فراوان چشمام رو کمی باز کردم و دیدمش اون جونگ کوک بود که بغلم کرده بود از دیدنش لبخند کمرنگی روی لبم جا خشک کرد..خودمم از این کارم متعجب شده بودو جونگ کوک منو به سمت اتاقم برد... در اتاق رو با پاش باز کرد و وارد شد و منو اروم گذاشت روی تخت.. مادر هانول وارد اتاق شد گفت
مادر:میتونی بری پسرکم
کوک باشه ای گفت و اتاق رو ترک کرد دلم نمیخواد اینو بگم ولی با رفتنش احساس بدی بهم دست داد... مادر هانول ظرفی اب همراه با حوله کوچکی داخلش رو گذاشت روی میز کنار تخت و حوله اغشته شده به اب رو بروی پیشونیم گذاشت..سردی حوله بدنم رو بلرزه دراورد...مادر هانول تا اینو دید ملافه رو تا زیر گردنم کشید روم و گفت
مادر:بهتره یکم استراحت کنی
بعد از این از اتاق خارج شد و من هم کمی خوابیدم که...
ادامه دارد
شرط
لایک و کامنت ۱۴
منتظرم ✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۱.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.