حس و حال فراموشی قسمت (۸)
حس و حال فراموشی قسمت (۸)
اون سه پسر من رو تعقیب کردن و بعد وارد کوچه شدن و راه منو سد کردن.
به اونها نگاه کردم به نظر میخواستن دعوا بکنن.
یکی از اونها گفت:بیایین حسابش رو برسیم!
از جام بلند شدم و پرسیدم:کی هستی؟
_من کیم؟ حتما ازم میترسی و تظاهر میکنی اون موقع رو یادت نمیاد.وقتی که حسابتو رسیدم همه چی یادت میاد.
اونها جلو اومدن و منو به حال مرگ زدن و بعد از اونجا رفتن
(اونها بچه قلدرای مدرسه بودن که همیشه جی_هون رو اذیت میکردن).
اون سه پسر من رو تعقیب کردن و بعد وارد کوچه شدن و راه منو سد کردن.
به اونها نگاه کردم به نظر میخواستن دعوا بکنن.
یکی از اونها گفت:بیایین حسابش رو برسیم!
از جام بلند شدم و پرسیدم:کی هستی؟
_من کیم؟ حتما ازم میترسی و تظاهر میکنی اون موقع رو یادت نمیاد.وقتی که حسابتو رسیدم همه چی یادت میاد.
اونها جلو اومدن و منو به حال مرگ زدن و بعد از اونجا رفتن
(اونها بچه قلدرای مدرسه بودن که همیشه جی_هون رو اذیت میکردن).
۱.۶k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.