عشق ویرانگر
پارت۱۰
علامت ات تهیونگ_)که با سوختن صورتم مواجه شدم برگشتم بهش نگاه کردم
که با داد گفت:تو ....تو حق بغل کردن منو نداری ازت متنفرم نمیخوام ببینمت برو بیرون همش دروغ بود من احمق به خواسته های احمقانه تو تن دادم چرا چون جون بابام تو خطر بود الانم که بابایی در کار نیست الان دیگه ازت نمیترسم کیم... تهیونگ
مشت میزد بهم عصبی بودم نمیخواستم داد بزنم ولی نشد
_هه(پورخنده)واقعا فکر کردی میتونی بری همون روز اول گفتم اومدن با خودت بود ولی رفتنت نه فقط تو در یه صورت میتونی بری بیرون وقتی جنازتو بخوان ببرن فهمیدی
اخرشو کلمه به کلمه گفتم رفتم بیرون صدای جیغاش میومد ولی اهمیتی ندادم زیاد بهش رو دادم هرچی میگذره داره هی پرو پروتر میشه دختره.....هوفففف واقعی منو زد؟شیطونه میگه رفتم توی اتاق کار مشغول کار شدم دو ساعت گذشت که در باز شد و ات اومد تو
_بهت یاد ندادن در بزنی
نه یاد ندادن
سرمو اوردم بالا که روبه روم وایستاده بود میشد از توی چشماش میشد حجم زیادی از تنفرو احساس کرد سرمو دوباره برگردوندم به صفحه مانیتور خیر شدم که بلاخره حرف زد
بزار حداقل جنازه بابام ببینم بعد قول میدم تا اخر عمر پامو از اتاق بیرون نزارم لطفا
_نمیشه
چرا چرا نمیشه انقدر خواسته زیادی تو زندگیم گرفتی ولی من نمیتونم همچین درخواست کوچیکی بکنم طبق قولی که تو دادی بابام الان باید حالش بهتر از من باشه تا من کنارت باشم ولی الان کو نیست ولی من هنوز کنارتم فقط یه چیزم ازت خواستم گفتم میخوام جنازه بابام ببینم (داد)
_تو چرا نمیفهمی اون بیرون پر از گرگ که میخوان منو زمین بزنن فقط کافی از چیزی بو ببرن فقط کافی بفهمن ازدواج ما الکی منو جوری زمین میزنن که دیگه نتونم بلند شم پس دختر خوبی باش فهمیدی(داد)
باشه باشه یواشکی میرم نمیدونم لطفا لطفا بزار من ببینمش لطفا قول میدم کسی نفهمه بابام نباید اینجوری بمیره میخوام براش مراسم بگیرم اینجوری روحش ارامش میگیره لطفا اون تنها کسی که برام عزیزه لطفا
_میگم براش مراسم بگیرن تو لازم نیست بری
باشه باشه ولی لطفا بزار قبلش ببینمش لطفا
_ببینم چیکار میکنم
روی زانو هاش نشست و گفت:ممنون
رفت بیرون چرا انقدر براش عزیزه مگه چیکار کرده بهش پولم که نداده چرا انقدر دوسش داره بابای من که پول داره بهم پول داده خونه داده انقدر برام عزیز نیست دختره سرتا پاش عجیبه
زنگ زدم به یکی از دوستام بهش سپردم باباشو بیاره عمارت بعد براش مراسم خوبی بگیرن رفتم توی اتاق ات خوابیده بود رفتم کنارش خوابیدم که ...
شرط:۱۴لایک
۱۰کامنت ❤️
علامت ات تهیونگ_)که با سوختن صورتم مواجه شدم برگشتم بهش نگاه کردم
که با داد گفت:تو ....تو حق بغل کردن منو نداری ازت متنفرم نمیخوام ببینمت برو بیرون همش دروغ بود من احمق به خواسته های احمقانه تو تن دادم چرا چون جون بابام تو خطر بود الانم که بابایی در کار نیست الان دیگه ازت نمیترسم کیم... تهیونگ
مشت میزد بهم عصبی بودم نمیخواستم داد بزنم ولی نشد
_هه(پورخنده)واقعا فکر کردی میتونی بری همون روز اول گفتم اومدن با خودت بود ولی رفتنت نه فقط تو در یه صورت میتونی بری بیرون وقتی جنازتو بخوان ببرن فهمیدی
اخرشو کلمه به کلمه گفتم رفتم بیرون صدای جیغاش میومد ولی اهمیتی ندادم زیاد بهش رو دادم هرچی میگذره داره هی پرو پروتر میشه دختره.....هوفففف واقعی منو زد؟شیطونه میگه رفتم توی اتاق کار مشغول کار شدم دو ساعت گذشت که در باز شد و ات اومد تو
_بهت یاد ندادن در بزنی
نه یاد ندادن
سرمو اوردم بالا که روبه روم وایستاده بود میشد از توی چشماش میشد حجم زیادی از تنفرو احساس کرد سرمو دوباره برگردوندم به صفحه مانیتور خیر شدم که بلاخره حرف زد
بزار حداقل جنازه بابام ببینم بعد قول میدم تا اخر عمر پامو از اتاق بیرون نزارم لطفا
_نمیشه
چرا چرا نمیشه انقدر خواسته زیادی تو زندگیم گرفتی ولی من نمیتونم همچین درخواست کوچیکی بکنم طبق قولی که تو دادی بابام الان باید حالش بهتر از من باشه تا من کنارت باشم ولی الان کو نیست ولی من هنوز کنارتم فقط یه چیزم ازت خواستم گفتم میخوام جنازه بابام ببینم (داد)
_تو چرا نمیفهمی اون بیرون پر از گرگ که میخوان منو زمین بزنن فقط کافی از چیزی بو ببرن فقط کافی بفهمن ازدواج ما الکی منو جوری زمین میزنن که دیگه نتونم بلند شم پس دختر خوبی باش فهمیدی(داد)
باشه باشه یواشکی میرم نمیدونم لطفا لطفا بزار من ببینمش لطفا قول میدم کسی نفهمه بابام نباید اینجوری بمیره میخوام براش مراسم بگیرم اینجوری روحش ارامش میگیره لطفا اون تنها کسی که برام عزیزه لطفا
_میگم براش مراسم بگیرن تو لازم نیست بری
باشه باشه ولی لطفا بزار قبلش ببینمش لطفا
_ببینم چیکار میکنم
روی زانو هاش نشست و گفت:ممنون
رفت بیرون چرا انقدر براش عزیزه مگه چیکار کرده بهش پولم که نداده چرا انقدر دوسش داره بابای من که پول داره بهم پول داده خونه داده انقدر برام عزیز نیست دختره سرتا پاش عجیبه
زنگ زدم به یکی از دوستام بهش سپردم باباشو بیاره عمارت بعد براش مراسم خوبی بگیرن رفتم توی اتاق ات خوابیده بود رفتم کنارش خوابیدم که ...
شرط:۱۴لایک
۱۰کامنت ❤️
۸.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.