“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟒
دنیز:وااااای چقدر بزرگه اینجا
رفتم داخل
دنیز:ببخشید اتاق رئیس طبقه چند هست
کارمند:وقت ملاقات داشتین تا حالا شمارو اینجا ندیدم
دنیز:نه من منشی رئیس هستم امروز استخدام شدم
کارمند: طبقه ۶ سمت راست
کفشامو در آوردم بدو بدو از پله ها رفتم تا رسیدم طبقه ۷
دنیز:وای خدایا خسته شدم
همه نگاشون رو به من بود سریع کفشام پوشیدم
دنیز:سلام اتاق رئیس کدومه
کارمند:اون اتاق آخری اتاق رئیس هست
یه دستی به سر و صورتم کشیدم در زدم
بوراک:بیا تو
دنیز:سلام
یااااا خدا ای..ن این همونه که توی رستوان بهش سیلی زدم
وای الان منو میشناسه
بوراک:سلام شما رو تا حالا ندیده بودم اینجا کی هستین
دنیز:من منشی جدیدتون هستم دنیز بایسل
بوراک:چی!منشی
که یهو در باز شد لیلا خانم بود
لیلا:من استخدامش کردم کارش خوب بود
بوراک:عه زن عمو خوش اومدی بیا بشین
لیلا:مرسی زن عمو جون
بوراک:ولی زن عمو کاش قبلش با من مشورت میکردی
لیلا:ببخشید پسرم
بوراک:نه اشکال نداره زن عمو جان دنیز هم میتونه از امروز کارشو شروع کنه
یعنی منو نشناخت که اینطوری رفتار میکنه
بوراک:نازلی
نازلی:بله آقا بوراک
بوراک:اتاق دنیز رو نشونش بده
رفتم تا اتاقمو بهم نشون بده اتاقم کنار اتاق رئیسم بود
واااای چقدر قشنگ بود اتاقم
پرده اتاقمو دادم بالا که چشمم افتاد به رئیسم ای وای وسط اتاق من و رئیسم یه شیشه هست
رفتم روی صندلی نشستم که گوشی زنگ خورد
دنیز:بله
بوراک:دنیز چند دقیقه دیگه اقا آیکان زنگ میزنه بهم وصلش کن
دنیز:بله
وااای خدایا من چجوری اینکارو کنم
بوراک:دنیز(با صدای بلند)
از جام سریع بلند شدم
بوراک:چرا وصلش نمیکنی هی قطع میشه
دنیز:آقا بوراک بخدا من وصلش میکنم نمیدونم چرا نمیشه
بوراک:یه بار دیگه فرصت داریم اگه خرابش کنی خودت میدونی
نازلی:کمک میخوای
دنیز:آره آره تورو خدا بیا اینو وصلش که به گوشی آقا بوراک
نازلی:وصل شد
دنیز:وااای خدا تورو رسوند مرسی عزیزم
رفتم تا یه قهوه واسه خودم بریزم داشتم قهوه درست میکردم که
علیهان:سلااااام (با داد)
دنیز:چه خبرته چرا داد میزنی عه(با داد)
علیهان:ببخشید قصد ترسوندن تورو نداشتم تازه واردی
دنیز:در اصل شما منو ببخشید اعصابم یکم خورده
بله تازه واردم
علیهان:بزار حدس بزنم بوراک
دنیز:آره به کسی نگی ها ولی خیلی بد اخلاق هستش
علیهان:اینجوری ها هم نیست فقط موقعه کار اینطوریه
دنیز:یعنی چی نکنه شما میشناسینش
علیهان:یجورایی آره شریک هستیم مثل دو تا داداش
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟒
دنیز:وااااای چقدر بزرگه اینجا
رفتم داخل
دنیز:ببخشید اتاق رئیس طبقه چند هست
کارمند:وقت ملاقات داشتین تا حالا شمارو اینجا ندیدم
دنیز:نه من منشی رئیس هستم امروز استخدام شدم
کارمند: طبقه ۶ سمت راست
کفشامو در آوردم بدو بدو از پله ها رفتم تا رسیدم طبقه ۷
دنیز:وای خدایا خسته شدم
همه نگاشون رو به من بود سریع کفشام پوشیدم
دنیز:سلام اتاق رئیس کدومه
کارمند:اون اتاق آخری اتاق رئیس هست
یه دستی به سر و صورتم کشیدم در زدم
بوراک:بیا تو
دنیز:سلام
یااااا خدا ای..ن این همونه که توی رستوان بهش سیلی زدم
وای الان منو میشناسه
بوراک:سلام شما رو تا حالا ندیده بودم اینجا کی هستین
دنیز:من منشی جدیدتون هستم دنیز بایسل
بوراک:چی!منشی
که یهو در باز شد لیلا خانم بود
لیلا:من استخدامش کردم کارش خوب بود
بوراک:عه زن عمو خوش اومدی بیا بشین
لیلا:مرسی زن عمو جون
بوراک:ولی زن عمو کاش قبلش با من مشورت میکردی
لیلا:ببخشید پسرم
بوراک:نه اشکال نداره زن عمو جان دنیز هم میتونه از امروز کارشو شروع کنه
یعنی منو نشناخت که اینطوری رفتار میکنه
بوراک:نازلی
نازلی:بله آقا بوراک
بوراک:اتاق دنیز رو نشونش بده
رفتم تا اتاقمو بهم نشون بده اتاقم کنار اتاق رئیسم بود
واااای چقدر قشنگ بود اتاقم
پرده اتاقمو دادم بالا که چشمم افتاد به رئیسم ای وای وسط اتاق من و رئیسم یه شیشه هست
رفتم روی صندلی نشستم که گوشی زنگ خورد
دنیز:بله
بوراک:دنیز چند دقیقه دیگه اقا آیکان زنگ میزنه بهم وصلش کن
دنیز:بله
وااای خدایا من چجوری اینکارو کنم
بوراک:دنیز(با صدای بلند)
از جام سریع بلند شدم
بوراک:چرا وصلش نمیکنی هی قطع میشه
دنیز:آقا بوراک بخدا من وصلش میکنم نمیدونم چرا نمیشه
بوراک:یه بار دیگه فرصت داریم اگه خرابش کنی خودت میدونی
نازلی:کمک میخوای
دنیز:آره آره تورو خدا بیا اینو وصلش که به گوشی آقا بوراک
نازلی:وصل شد
دنیز:وااای خدا تورو رسوند مرسی عزیزم
رفتم تا یه قهوه واسه خودم بریزم داشتم قهوه درست میکردم که
علیهان:سلااااام (با داد)
دنیز:چه خبرته چرا داد میزنی عه(با داد)
علیهان:ببخشید قصد ترسوندن تورو نداشتم تازه واردی
دنیز:در اصل شما منو ببخشید اعصابم یکم خورده
بله تازه واردم
علیهان:بزار حدس بزنم بوراک
دنیز:آره به کسی نگی ها ولی خیلی بد اخلاق هستش
علیهان:اینجوری ها هم نیست فقط موقعه کار اینطوریه
دنیز:یعنی چی نکنه شما میشناسینش
علیهان:یجورایی آره شریک هستیم مثل دو تا داداش
۹۶۰
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.