" برده ی رام نشدنی" p3
"برده ی رام نشدنی"
پارت سه:
* همینطور داشتم به اطرافم نگاه میکردم که اون پسر شروع به حرف زدن کرد*
-: اینجا عمارت منه ، راحت باش اینجا کسی کار به کارت نداره البته اگه فضولی نکنی .. اینجا اجوما همه کاره ی عمارته و هر چی خواستی به اون بگو برات فراهم میکنه ، کار های دیگه ات هم میتونی به همکارم ینی یوجین بگی اون انجامشون میده ..
+: ینی..خودت اینجا نیستی؟* آروم *
-: چرا هستم ولی سرم شلوغه بیشتر تایم روز رو سر کارم برا همین اگه پیش من نبودی اونا کاراتو انجام میدن و ... درضمن خودمو معرفی نکردم ، من جونگ کوکم اینجا همه ارباب صدام میکنن تو هم فعلا همون ارباب صدام کن تا ببینیم چی میشه..
+: اوهوم..
-: قانون ها رو فردا صبح بهت میگم فعلا باید بریم بخوابیم
+: باشه
-: ببینم تو...نمیخوای کلاه هودیتو در بیاری؟
+: آها...آره * کلاه هودیمو در آوردم و همینطور که به پایین نگاه میکردم متوجه ی نگاه سنگینش شدم*
ویو کوک :
* وقتی کلاه هودیشو در آورد برای چند لحظه بهش خیره شدم .. برای چند لحظه به اون چشمای طوسیش زل زدم ، انگار منو غرق میکرد . چشمای اون از زندگی من رنگی تر و روشن تر بود *
+: باید کجا بخوابم؟
-: ........* با صدای ملیحش به خودم اومدم * هان؟
+: پرسیدم کجا باید بخوابم؟
-: آها...تو اتاق ..طبقه ی بالا...دنبالم بیا * برای اینکه حواسم رو پرت کنم جلو افتادم و تند تند از پله ها بالا رفتم و در اولین اتاق رو باز کردم *
-: اینجا..باید بخوابی
+: ممنون* لبخند زد..من تو عمرم لبخند به زیبایی لبخند اون ندیده بودم *
-: فقط...من ...اسمتو نمیدونم..
+: عاا من اریکا ام
-: او..اریکا..آها..خب میتونی بری بخوابی
+: مرسی فقط...ببخشید میپرسم ا..ارباب..شما..کجا میخوابین؟
-: همینجا دیگه
+: و..ولی..
-: آیششش خیل خب من ..میرم رو کاناپه..پایین میخوابم ، اگه کارم داشتی صدام کن
+: باشه مرسی* رفت داخل و در رو بست*
* ولی دلم میخواست یکم دیگه به چشماش نگاه کنم اما..اون رفت ..خب مهم نیست ...*
لایک و کامنت یادتون نره:)))
پارت سه:
* همینطور داشتم به اطرافم نگاه میکردم که اون پسر شروع به حرف زدن کرد*
-: اینجا عمارت منه ، راحت باش اینجا کسی کار به کارت نداره البته اگه فضولی نکنی .. اینجا اجوما همه کاره ی عمارته و هر چی خواستی به اون بگو برات فراهم میکنه ، کار های دیگه ات هم میتونی به همکارم ینی یوجین بگی اون انجامشون میده ..
+: ینی..خودت اینجا نیستی؟* آروم *
-: چرا هستم ولی سرم شلوغه بیشتر تایم روز رو سر کارم برا همین اگه پیش من نبودی اونا کاراتو انجام میدن و ... درضمن خودمو معرفی نکردم ، من جونگ کوکم اینجا همه ارباب صدام میکنن تو هم فعلا همون ارباب صدام کن تا ببینیم چی میشه..
+: اوهوم..
-: قانون ها رو فردا صبح بهت میگم فعلا باید بریم بخوابیم
+: باشه
-: ببینم تو...نمیخوای کلاه هودیتو در بیاری؟
+: آها...آره * کلاه هودیمو در آوردم و همینطور که به پایین نگاه میکردم متوجه ی نگاه سنگینش شدم*
ویو کوک :
* وقتی کلاه هودیشو در آورد برای چند لحظه بهش خیره شدم .. برای چند لحظه به اون چشمای طوسیش زل زدم ، انگار منو غرق میکرد . چشمای اون از زندگی من رنگی تر و روشن تر بود *
+: باید کجا بخوابم؟
-: ........* با صدای ملیحش به خودم اومدم * هان؟
+: پرسیدم کجا باید بخوابم؟
-: آها...تو اتاق ..طبقه ی بالا...دنبالم بیا * برای اینکه حواسم رو پرت کنم جلو افتادم و تند تند از پله ها بالا رفتم و در اولین اتاق رو باز کردم *
-: اینجا..باید بخوابی
+: ممنون* لبخند زد..من تو عمرم لبخند به زیبایی لبخند اون ندیده بودم *
-: فقط...من ...اسمتو نمیدونم..
+: عاا من اریکا ام
-: او..اریکا..آها..خب میتونی بری بخوابی
+: مرسی فقط...ببخشید میپرسم ا..ارباب..شما..کجا میخوابین؟
-: همینجا دیگه
+: و..ولی..
-: آیششش خیل خب من ..میرم رو کاناپه..پایین میخوابم ، اگه کارم داشتی صدام کن
+: باشه مرسی* رفت داخل و در رو بست*
* ولی دلم میخواست یکم دیگه به چشماش نگاه کنم اما..اون رفت ..خب مهم نیست ...*
لایک و کامنت یادتون نره:)))
۶.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.