فیک تهیونگ التماس پارت ①
فیک تهیونگ التماس پارت ①
ویو ا.ت:
ساعت 5صبح بود و بلند شدم که برم وسایلمو جمع کنم چون ساعت ۶و نیم پرواز داشتم به کره میخاستم برم انتقام بابامو از اونایی که کشتنش بگیرم؛ بابامم سند عمارت و باندشو به نام من کرده بود و قرار بود که وقتی 18 سالم کامل شد باندو راه بندازم.
و دیشبم 18 سالم کامل شد و قراره که برم کره
بلندشدم و یک دوش 15 مینی گرفتم و کارهای لازمو کردم بعدم وسایلامو و لباسامو اماده کردم و رفتم پایین که صبحونه بخورم
ا.ت: صبح بخیر مامان
م ا.ت: صبح بخیر دخترم اماده ای؟
ا.ت: بله بریم.
اماده شدیم و رفتیم فرودگاه وقتی رسیدیم رو صندلی نشستیم تا نوبت پروازمون بشه.
م ا.ت: استرس داری؟(درحال نوازش کردن دستت)
ا.ت: ام اره یخورده ولی مطمعنم موفق میشم
م ا.ت: بابات از همون اولی که نجاتش دادی به تو ایمان اورد برای همینم الان سند عمارت و باند به نام توعه
ا.ت: چی! قضیه چیه من کی بابا رو نجات دادم؟
م ا.ت: وقتی که 7 ساله بودی یه باند دیگه بهمون حمله کردن نمی دونم چطوری ولی داشتیم شکست میخوردیم. رییس باند میخاست باباتو بکشه با وجود اینکه همه ی بادیگارد های ما و اونا مرده بون. وقتی که رییس باند اصلحه رو گذاشت رو سر بابات و میخاست یه گلوله بزنه تو مخ بابات تو با تفنگ زدی تو رون پاش بعدم افتاد و باباتم کشتش.
ا.ت: جدی؟ شت.
که یکدفعه...
شرط نمیزارم💓
ویو ا.ت:
ساعت 5صبح بود و بلند شدم که برم وسایلمو جمع کنم چون ساعت ۶و نیم پرواز داشتم به کره میخاستم برم انتقام بابامو از اونایی که کشتنش بگیرم؛ بابامم سند عمارت و باندشو به نام من کرده بود و قرار بود که وقتی 18 سالم کامل شد باندو راه بندازم.
و دیشبم 18 سالم کامل شد و قراره که برم کره
بلندشدم و یک دوش 15 مینی گرفتم و کارهای لازمو کردم بعدم وسایلامو و لباسامو اماده کردم و رفتم پایین که صبحونه بخورم
ا.ت: صبح بخیر مامان
م ا.ت: صبح بخیر دخترم اماده ای؟
ا.ت: بله بریم.
اماده شدیم و رفتیم فرودگاه وقتی رسیدیم رو صندلی نشستیم تا نوبت پروازمون بشه.
م ا.ت: استرس داری؟(درحال نوازش کردن دستت)
ا.ت: ام اره یخورده ولی مطمعنم موفق میشم
م ا.ت: بابات از همون اولی که نجاتش دادی به تو ایمان اورد برای همینم الان سند عمارت و باند به نام توعه
ا.ت: چی! قضیه چیه من کی بابا رو نجات دادم؟
م ا.ت: وقتی که 7 ساله بودی یه باند دیگه بهمون حمله کردن نمی دونم چطوری ولی داشتیم شکست میخوردیم. رییس باند میخاست باباتو بکشه با وجود اینکه همه ی بادیگارد های ما و اونا مرده بون. وقتی که رییس باند اصلحه رو گذاشت رو سر بابات و میخاست یه گلوله بزنه تو مخ بابات تو با تفنگ زدی تو رون پاش بعدم افتاد و باباتم کشتش.
ا.ت: جدی؟ شت.
که یکدفعه...
شرط نمیزارم💓
۲.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.