انتقالی پارت ³
انتقالی پارت ³
ویو ا.ت
ا.ت با ترس به طرف سالن رفت
ی...یعنی باهام چیکار دارن ؟
کم کم به سالن رسید
وارد سالن شد
+ هه بالاخره اومدی
• هیون مگه بهت نگفته بودم فردا ؟؟
+ نمیتونم
• از بچگی همینطور کثیف و لجباز بودی (کثیف خودتی زنیکه)
هیونجین پوزخند ریزی زد
_ ب...بامن چیک
حرف ا.ت با مشتی که از طرف یه پسره ای خورد قطع شد
ا.ت روی زمین افتاد
+ یااا نگفتم که درحد مرگ بزنیش
× ایششش
• دستمو بگیر دختر بلند شو
ا.ت دست اون دختر و گرفت تا اومد بلند شه اون دختره با لگد زد توی شکمش
ا.ت با سر افتاد روی زمین و از دماغش خون میومد
همشون زدن زیر خنده
_هق....هق....لطفا بزارید برم (گریه)
هیونجین از مو های ا.ت گرفت و بلندش کرد
+ برچی ولت کنیم ؟
_ و...ولم کن وحشی (وحشی ننته)
+ عایششش
• ولش کن معلم ورزش داره میاد
+ اوفف چرا اقد معلما امروز میان میرن .....گمشو بیرون تو
ا.ت بدو بدو از سالن رفت بیرون با لباسش جلوی دماغش رو گرفته بود
این آخرین کلاسشون بود که تموم شد و حالا ا.ت باید میرفت خوابگاه
بعد از اینکه از دبیرستان رفت بیرون به سمت خوابگاه حرکت کرد
«رسیدن به خوابگاه»
_ واوو چه خوابگاه بزرگی ....
شماره اتاقم چند بود ؟.....آها ²³⁷
اممم فکر کنم همینه اره ....
ا.ت در اتاق رو باز کرد و.........
یکی داشت موهاشو اتو میکرد ... یکی داشت آرایش میکرد ..... یکی داشت با گوشیش ور میرفت .....
_ عمم سلام
$ عههه تو همون دختره انتقالی هستی؟
_ اره
$ اسمت چیه ؟
_ کیم ا.ت
$ خوشوختم
_ منم همینطور
ا.ت جلوی در وایستا ه بود که یه دختره بلند شد و به سمتش اومد
¢ میتونی اینجا راحت باشی....بیا داخل
_ اوکی ....
¢ اینجا همه دوستیم و از یک کلاسیم ... میتونیم دوست های خوبی باشیم ....
_ او...اره
ساعتای ¹¹ اینا بود....که اوت خوابید
همش ازین میترسید که دوباره اونا بریزن بجونش .... نمیخواست بره دبیرستان ... دلش واسه دوستاش تنگ شده بود....
«فردا صبحش»
ا.ت پاشد و وسایل های مدرسش رو آماده کرد .... باید میرفت دبیرستان
همشون پاشدن و باهم رفتن دبیرستان
توی راه یه عالمه سوال از ا.ت میپرسیدن
_ من میرم دستشویی
.
(دم در دستشویی)
+ ا.ت سلام
_ چ..چی باز چی میخوای از جونم
+ نترس .... فعلا کاریت ندارم .... تو که به کسی چیزی نگفتی ؟؟
_ چی نه من چ...چیزی نگفتم
+ پس مدیر چطوری فهمیده بود ما زدیمت ؟
_ نمیدونم
+ عایششش فهمیدم تازه واسه سالن دوربین گزاشتن شت.....ولی به همین سادگیا ازت نمیگذریم.....تو ازین به بعد میای به خیابون (اسم خیابون با خودتون )
_ ل..لطفا با من کاری نکنید (بغض)
هیونجین کمر ا.ت رو گرفت و به سمت خودش کشید
+ ببین یا میای یا کاری میکنم دیگه هیچوقت خانوادتو نبینی
_ ب..باشه میام (گریه)
آدامش پارت بعد ....
ویو ا.ت
ا.ت با ترس به طرف سالن رفت
ی...یعنی باهام چیکار دارن ؟
کم کم به سالن رسید
وارد سالن شد
+ هه بالاخره اومدی
• هیون مگه بهت نگفته بودم فردا ؟؟
+ نمیتونم
• از بچگی همینطور کثیف و لجباز بودی (کثیف خودتی زنیکه)
هیونجین پوزخند ریزی زد
_ ب...بامن چیک
حرف ا.ت با مشتی که از طرف یه پسره ای خورد قطع شد
ا.ت روی زمین افتاد
+ یااا نگفتم که درحد مرگ بزنیش
× ایششش
• دستمو بگیر دختر بلند شو
ا.ت دست اون دختر و گرفت تا اومد بلند شه اون دختره با لگد زد توی شکمش
ا.ت با سر افتاد روی زمین و از دماغش خون میومد
همشون زدن زیر خنده
_هق....هق....لطفا بزارید برم (گریه)
هیونجین از مو های ا.ت گرفت و بلندش کرد
+ برچی ولت کنیم ؟
_ و...ولم کن وحشی (وحشی ننته)
+ عایششش
• ولش کن معلم ورزش داره میاد
+ اوفف چرا اقد معلما امروز میان میرن .....گمشو بیرون تو
ا.ت بدو بدو از سالن رفت بیرون با لباسش جلوی دماغش رو گرفته بود
این آخرین کلاسشون بود که تموم شد و حالا ا.ت باید میرفت خوابگاه
بعد از اینکه از دبیرستان رفت بیرون به سمت خوابگاه حرکت کرد
«رسیدن به خوابگاه»
_ واوو چه خوابگاه بزرگی ....
شماره اتاقم چند بود ؟.....آها ²³⁷
اممم فکر کنم همینه اره ....
ا.ت در اتاق رو باز کرد و.........
یکی داشت موهاشو اتو میکرد ... یکی داشت آرایش میکرد ..... یکی داشت با گوشیش ور میرفت .....
_ عمم سلام
$ عههه تو همون دختره انتقالی هستی؟
_ اره
$ اسمت چیه ؟
_ کیم ا.ت
$ خوشوختم
_ منم همینطور
ا.ت جلوی در وایستا ه بود که یه دختره بلند شد و به سمتش اومد
¢ میتونی اینجا راحت باشی....بیا داخل
_ اوکی ....
¢ اینجا همه دوستیم و از یک کلاسیم ... میتونیم دوست های خوبی باشیم ....
_ او...اره
ساعتای ¹¹ اینا بود....که اوت خوابید
همش ازین میترسید که دوباره اونا بریزن بجونش .... نمیخواست بره دبیرستان ... دلش واسه دوستاش تنگ شده بود....
«فردا صبحش»
ا.ت پاشد و وسایل های مدرسش رو آماده کرد .... باید میرفت دبیرستان
همشون پاشدن و باهم رفتن دبیرستان
توی راه یه عالمه سوال از ا.ت میپرسیدن
_ من میرم دستشویی
.
(دم در دستشویی)
+ ا.ت سلام
_ چ..چی باز چی میخوای از جونم
+ نترس .... فعلا کاریت ندارم .... تو که به کسی چیزی نگفتی ؟؟
_ چی نه من چ...چیزی نگفتم
+ پس مدیر چطوری فهمیده بود ما زدیمت ؟
_ نمیدونم
+ عایششش فهمیدم تازه واسه سالن دوربین گزاشتن شت.....ولی به همین سادگیا ازت نمیگذریم.....تو ازین به بعد میای به خیابون (اسم خیابون با خودتون )
_ ل..لطفا با من کاری نکنید (بغض)
هیونجین کمر ا.ت رو گرفت و به سمت خودش کشید
+ ببین یا میای یا کاری میکنم دیگه هیچوقت خانوادتو نبینی
_ ب..باشه میام (گریه)
آدامش پارت بعد ....
۱.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.