پارت 27
وارد اتاقم شدم که کوک هم پشت سرم اومد داخل
تهیونگ: اصلا حوصله ندارم می خوام تنها باشم
با این حرف کوک بدون حرفی بیرون رفت رفتم حموم و لباس هامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم دوباره اون خاطرات اومدن سراغم حالم بهم می خورد.
یک هفته از تیر خوردنم می گذره دستم دیگه خوب شده ولی از لحاظ روحی بهم ریختم من از گذشته ام متنفرم
سیگار و فندکمو برداشتم و رفتم پشت پنجره
سیگارم رو روشن کردم و کام عمیقی از سیگارم گرفتم داخل این همه درد و عذاب فقط این آرومم می کنه
با حس حرکت چیزی تو تاریکیِ باغ چشمام رو ریز کردم و سرم رو خم کردم و دقیق تر نگاه کردم ولی چیزی نمی دیدم با عجله سمت تخت رفتم و گوشی رو چنگ زدم و حین گرفتن شماره جون مین از اتاق بیرون زدم
بعد بوق سوم صداش تو گوشم پیچید
جون مین: بله قربان؟
تهیونگ : بچه هارو خبر کن یکی تو
باغه
هول زده گفت
جون مین : امکان نداره آقا، من حواسم جمع.
عصبی توپیدم :
تهیونگ: جون مین حرف اضافه نزن بجنب تا در نرفته
جون مین: چشم
تماس و قطع کردم و از عمارت بیرون زدم و
سمت باغ دوییدم نگهبان ها خیلی زود همراه جون مین کل باغ رو گشتن که فریاد زدم:
تهیونگ:همه جارو بگردین زود
تا جایی که چشمام کار می کرد به همه جا سرک
کشیدم امکان نداره اشتباه کرده باشم حتما یکی
تو این باغ بجز نگهبان ها هست دستام رو به کمرم
زدم و با اخم منتظر شدم تا خبری بهم بدن
/قربان یه لحظه تشریف میارین؟
به عقب برگشتم یکی از نگهبان های جدیده .
تهیونگ:چی شده؟
............................
ببخشید بچه ها بخاطر تاخیرم من بخاطر مشکلات خانوادگی نتونستم این چند روز پارت بزارم امیدوارم لذت ببرید 🙂💜
تهیونگ: اصلا حوصله ندارم می خوام تنها باشم
با این حرف کوک بدون حرفی بیرون رفت رفتم حموم و لباس هامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم دوباره اون خاطرات اومدن سراغم حالم بهم می خورد.
یک هفته از تیر خوردنم می گذره دستم دیگه خوب شده ولی از لحاظ روحی بهم ریختم من از گذشته ام متنفرم
سیگار و فندکمو برداشتم و رفتم پشت پنجره
سیگارم رو روشن کردم و کام عمیقی از سیگارم گرفتم داخل این همه درد و عذاب فقط این آرومم می کنه
با حس حرکت چیزی تو تاریکیِ باغ چشمام رو ریز کردم و سرم رو خم کردم و دقیق تر نگاه کردم ولی چیزی نمی دیدم با عجله سمت تخت رفتم و گوشی رو چنگ زدم و حین گرفتن شماره جون مین از اتاق بیرون زدم
بعد بوق سوم صداش تو گوشم پیچید
جون مین: بله قربان؟
تهیونگ : بچه هارو خبر کن یکی تو
باغه
هول زده گفت
جون مین : امکان نداره آقا، من حواسم جمع.
عصبی توپیدم :
تهیونگ: جون مین حرف اضافه نزن بجنب تا در نرفته
جون مین: چشم
تماس و قطع کردم و از عمارت بیرون زدم و
سمت باغ دوییدم نگهبان ها خیلی زود همراه جون مین کل باغ رو گشتن که فریاد زدم:
تهیونگ:همه جارو بگردین زود
تا جایی که چشمام کار می کرد به همه جا سرک
کشیدم امکان نداره اشتباه کرده باشم حتما یکی
تو این باغ بجز نگهبان ها هست دستام رو به کمرم
زدم و با اخم منتظر شدم تا خبری بهم بدن
/قربان یه لحظه تشریف میارین؟
به عقب برگشتم یکی از نگهبان های جدیده .
تهیونگ:چی شده؟
............................
ببخشید بچه ها بخاطر تاخیرم من بخاطر مشکلات خانوادگی نتونستم این چند روز پارت بزارم امیدوارم لذت ببرید 🙂💜
۸۳.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.