پارت 89
بابا به زبون اومد:
بابای ت:نترس خانوم، خوبه.
ت:بابا من خواستگار دارم.
همه جا سکوت شد و این بابا بود که با ابروهای باال پریده و
مامان که خشکش زده بود، من رو نگاه میکردن. متعجب گفتم:
ت:چیه؟
بابا به خودش اومد و گفت:
بابای ت: بیا بشین اینجا، ببینم.
و به مبل کنارش که وسط اون و مامان بود اشاره کرد؛ رفتم و
نشستم.
بابا خیره به چشمهام پرسید:
بابای ت: خب، حالا کی هست؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
ت:استادم!
بابا بعد از یه نفس عمیق گفت:
بابای ت :تو که همه استادهات پیرن.
سری تکون دادم.
ت :نه باباجان، جوون هم دارن؛ یکیش همین خواستگارم.
بابای ت :اسمش؟
ت :جیمین .... پارک جیمین
اخمهای بابا توی هم رفت که به مامان نگاه کردم که اون هم با
لب زدن بدون صدا گفت:
مامان ت :همون؟
با لبخند محوی سرتکون دادم که صدای بابا بلند شد:
بابای ت :جواب خودت و نظرت؟
برگشتم سمتش و با مالیمت گفتم:
- خب من نظر خاصی ندارم فقط ی ه چند مدتی هست که با هم
می ریم کافه و همو میبینیم و حرف زدیم؛ منم خب نظرم همونه
که شما بگین.
بابای ت :، بهم بگو راضی هستی یا نه؟ در یک کلمه!
- آره.
بابا با پوزخند گفت:
بابای ت :چی شد؟ تو که برای جک درس داشتی؟
کامم با شنیدن اسم جک تلخ شد. خدایا، این بشر چقدر چندشه!
ت :اما بابا من گفتم که جک رو نمیخواستم و نمیخوام.
اخمهای بابا وحشتناک در هم رفت.
بابای ت :باید فکر کنم؛ تو هم فعال چیزی نگو!
ت :اما...
بابای ت:نترس خانوم، خوبه.
ت:بابا من خواستگار دارم.
همه جا سکوت شد و این بابا بود که با ابروهای باال پریده و
مامان که خشکش زده بود، من رو نگاه میکردن. متعجب گفتم:
ت:چیه؟
بابا به خودش اومد و گفت:
بابای ت: بیا بشین اینجا، ببینم.
و به مبل کنارش که وسط اون و مامان بود اشاره کرد؛ رفتم و
نشستم.
بابا خیره به چشمهام پرسید:
بابای ت: خب، حالا کی هست؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
ت:استادم!
بابا بعد از یه نفس عمیق گفت:
بابای ت :تو که همه استادهات پیرن.
سری تکون دادم.
ت :نه باباجان، جوون هم دارن؛ یکیش همین خواستگارم.
بابای ت :اسمش؟
ت :جیمین .... پارک جیمین
اخمهای بابا توی هم رفت که به مامان نگاه کردم که اون هم با
لب زدن بدون صدا گفت:
مامان ت :همون؟
با لبخند محوی سرتکون دادم که صدای بابا بلند شد:
بابای ت :جواب خودت و نظرت؟
برگشتم سمتش و با مالیمت گفتم:
- خب من نظر خاصی ندارم فقط ی ه چند مدتی هست که با هم
می ریم کافه و همو میبینیم و حرف زدیم؛ منم خب نظرم همونه
که شما بگین.
بابای ت :، بهم بگو راضی هستی یا نه؟ در یک کلمه!
- آره.
بابا با پوزخند گفت:
بابای ت :چی شد؟ تو که برای جک درس داشتی؟
کامم با شنیدن اسم جک تلخ شد. خدایا، این بشر چقدر چندشه!
ت :اما بابا من گفتم که جک رو نمیخواستم و نمیخوام.
اخمهای بابا وحشتناک در هم رفت.
بابای ت :باید فکر کنم؛ تو هم فعال چیزی نگو!
ت :اما...
۷.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.