♡𝕋𝕙𝕖 𝕝𝕒𝕤𝕥 𝕣𝕠𝕨 𝕠𝕗 𝕤𝕖𝕒𝕥𝕤
چشامو باز کردم هوا روشن شده بود دنبال گوشیم گشتم تا ساعت و ببینم . ساعت هشت و نیم بود . گوشیم و کنار گذاشتم و بلند شدم به دستشویی رفتم و دستی به سر و صورتم کشیدم مسواکت رو تو جا مسواکی دیدم . لبخندی زدم و دنبالت گشتم عجیب بود نبودی همش داد میزدم
_ : تهیونگ تهیونگ کجایی خودت گفتی صبح بهم میگی چرا این همه مدت تنهام گذاشتی خرس عسلی می خوای باهام قایم موشک بازی کنی ! بیا دیگه در مونده شدم بیا تهیونگاا چرا نمیای ؟!
از بس باصدای بلند می گفتم گلوم درد گرفته بود نزدیک بود زیر گریه بزنم . هیونا خرس بغل رو مبل نشسته بود و با تعجب نگام می کرد
بهش نگاه کردم و گفتم
_ : هیونا تو خرس عسلی منو ندیدی ؟ داره باهام بازی می کنه نمی گه من خسته شدم . هیونا حاج و واج نگام کرد و سر تکون داد بلند داد زدم تهیونگا کجاییی مو هامو چنگ زدمو و دوباره رفتم تو اتاقش زدم زیر گریه بلند جیغ می زدمو گریه می کردم بازم یه صدایی شنیدم فکر کنم سر و کلش پیدا شده بود چون گفت
+ : هانول خونرو رو سرت گذاشتی چیشده خوشگلم ؟
گریم قطع شد نگاهش بهش کردم
_ : بنظرت میشه تا آخر عمر فقط نگات کنم ؟ خنده ریزی کرد
+ : آره من واسه خودتم .
لبخند قشنگی رو لبم دوخته شد انگار کل دنیا رو بهم داده بودن
+ : قربون اون لبخند قشنگت جوجو برو به خودت تو آینه نگاه کن عین جن زده ها شدی
_ : نمی خوام تکون بخورم میترسم دوباره فرار کنی اونجوری منم تنها میشم
+ : نترس من همیشه کنارتم برو به کارات برس من سریع میام
_ : چقدر سریع ؟
+ : نمی دونم ولی بهت قول میدم بر گردم بعد انگشت کوچیکشو بیرون آورد
_ : من به قولات اعتقاد ندارم
+ : به خودم چی
_ : مست و دیونه توعم اعتقاد پیشکشه
لبخند زد
+ : پس میبینمت جوجو بدون که عاشقتم
_ : منم دیوونتم
بعد رفتم سمت اتاقم میز آرایش مو هام و شونه کردم روتین پوستی انجام دادم بعدشم رفتم پیش هیونا
_ : گرسنته نه ؟
اونم دستی به شکمش کشید
+ : اوهوم
بغلش کردم
_ : از این به بعد می گم آجوما بیاد پیشت می نویسمتم مهد کوک نظرت چیه ؟
+ : یعنی میرم بازی می کنم با بچه ها ؟
سری تکون دادم اونم هواریی کشید
_ : برو لباس بپوش ببرمت بیرون بهت غذا بدم
+ : باشه
بعد رفت تو اتاقش خودمم حاضر شدم آرایش ساده ای کردم و لباس مناسبی پوشیدم بعدش باید میرفتم کمپانی مجبور بودم هیونا رم با خودم ببرم خودم و تو آینه نگاه کردم از سر تا پا مشکی بود اگه تهیونگ بود میگفت مگه بیوه شدی جوجو
رفتم طبقه پایین هیونا دم در وایستاده بود دامن صورتی رنگ کیوت پوشیده بود و مثل همیشه تدی خرسش دستش بود روی کفشاش عکس خرس بود
تو دلم گفتم بی شک این لباسو تهیونگ خریده
_ : اووو عجب فرشته نازی بدو بیا بغلم
هیونا پرید بغلم بعد سوار ماشین شدیم و بردمش به کافه نزدیک کمپانی براش کیک شکلاتی گرفتم واسه خودمم قهوه؛ کل ۵ مین طول کشید برسیدم ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم و به سمت در کمپانی رفتم . این کمپانی رو من و تهیونگ تأسیس کردیم اسمش T.H بود اول اسم هر دومون . سعی کردم لبخنده فانی بزنم و وارد شدم .
اول همه با تعجب نگام کردن بعدش تعظیم کوتاهی کردن و به پچ پچ کردن با هم پرداختن وارد اتاقم شدم مثل همیشه خانوم شین کنار اتاق رو میزش نشسته بود اتاق داشتا ولی بهش گفته بودم کنار خودم باشه کلا تنها کسی بود که تعجب نکرد
لبخندی زد
+ : میدونستم میاید خانم لی
بعد تعظیم کرد و به کارش ادامه داد . از همین رفتاراش خوشم میومد اون رسما عشق کار بود پنج سال یه بار یه روز مرخصی میرفت . پشت میزمون نشستم هنوزم همون طور بود
ℙ𝕒𝕣𝕥𝟝
_ : تهیونگ تهیونگ کجایی خودت گفتی صبح بهم میگی چرا این همه مدت تنهام گذاشتی خرس عسلی می خوای باهام قایم موشک بازی کنی ! بیا دیگه در مونده شدم بیا تهیونگاا چرا نمیای ؟!
از بس باصدای بلند می گفتم گلوم درد گرفته بود نزدیک بود زیر گریه بزنم . هیونا خرس بغل رو مبل نشسته بود و با تعجب نگام می کرد
بهش نگاه کردم و گفتم
_ : هیونا تو خرس عسلی منو ندیدی ؟ داره باهام بازی می کنه نمی گه من خسته شدم . هیونا حاج و واج نگام کرد و سر تکون داد بلند داد زدم تهیونگا کجاییی مو هامو چنگ زدمو و دوباره رفتم تو اتاقش زدم زیر گریه بلند جیغ می زدمو گریه می کردم بازم یه صدایی شنیدم فکر کنم سر و کلش پیدا شده بود چون گفت
+ : هانول خونرو رو سرت گذاشتی چیشده خوشگلم ؟
گریم قطع شد نگاهش بهش کردم
_ : بنظرت میشه تا آخر عمر فقط نگات کنم ؟ خنده ریزی کرد
+ : آره من واسه خودتم .
لبخند قشنگی رو لبم دوخته شد انگار کل دنیا رو بهم داده بودن
+ : قربون اون لبخند قشنگت جوجو برو به خودت تو آینه نگاه کن عین جن زده ها شدی
_ : نمی خوام تکون بخورم میترسم دوباره فرار کنی اونجوری منم تنها میشم
+ : نترس من همیشه کنارتم برو به کارات برس من سریع میام
_ : چقدر سریع ؟
+ : نمی دونم ولی بهت قول میدم بر گردم بعد انگشت کوچیکشو بیرون آورد
_ : من به قولات اعتقاد ندارم
+ : به خودم چی
_ : مست و دیونه توعم اعتقاد پیشکشه
لبخند زد
+ : پس میبینمت جوجو بدون که عاشقتم
_ : منم دیوونتم
بعد رفتم سمت اتاقم میز آرایش مو هام و شونه کردم روتین پوستی انجام دادم بعدشم رفتم پیش هیونا
_ : گرسنته نه ؟
اونم دستی به شکمش کشید
+ : اوهوم
بغلش کردم
_ : از این به بعد می گم آجوما بیاد پیشت می نویسمتم مهد کوک نظرت چیه ؟
+ : یعنی میرم بازی می کنم با بچه ها ؟
سری تکون دادم اونم هواریی کشید
_ : برو لباس بپوش ببرمت بیرون بهت غذا بدم
+ : باشه
بعد رفت تو اتاقش خودمم حاضر شدم آرایش ساده ای کردم و لباس مناسبی پوشیدم بعدش باید میرفتم کمپانی مجبور بودم هیونا رم با خودم ببرم خودم و تو آینه نگاه کردم از سر تا پا مشکی بود اگه تهیونگ بود میگفت مگه بیوه شدی جوجو
رفتم طبقه پایین هیونا دم در وایستاده بود دامن صورتی رنگ کیوت پوشیده بود و مثل همیشه تدی خرسش دستش بود روی کفشاش عکس خرس بود
تو دلم گفتم بی شک این لباسو تهیونگ خریده
_ : اووو عجب فرشته نازی بدو بیا بغلم
هیونا پرید بغلم بعد سوار ماشین شدیم و بردمش به کافه نزدیک کمپانی براش کیک شکلاتی گرفتم واسه خودمم قهوه؛ کل ۵ مین طول کشید برسیدم ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم و به سمت در کمپانی رفتم . این کمپانی رو من و تهیونگ تأسیس کردیم اسمش T.H بود اول اسم هر دومون . سعی کردم لبخنده فانی بزنم و وارد شدم .
اول همه با تعجب نگام کردن بعدش تعظیم کوتاهی کردن و به پچ پچ کردن با هم پرداختن وارد اتاقم شدم مثل همیشه خانوم شین کنار اتاق رو میزش نشسته بود اتاق داشتا ولی بهش گفته بودم کنار خودم باشه کلا تنها کسی بود که تعجب نکرد
لبخندی زد
+ : میدونستم میاید خانم لی
بعد تعظیم کرد و به کارش ادامه داد . از همین رفتاراش خوشم میومد اون رسما عشق کار بود پنج سال یه بار یه روز مرخصی میرفت . پشت میزمون نشستم هنوزم همون طور بود
ℙ𝕒𝕣𝕥𝟝
۳.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.