Did I crush my victim?
پارت ۶
ویو بنگ چان
همونطور که رو تخت ولو بودم خوایم برد.
ساعت ۷
از خواب بیدار شدم. دیدم ساعت ۷ هست. پاشدم رفتم تو آشپز خونه تا یچیزی پیدا کنم بخورم. یه بسته نودل آماده ای پیدا کردم و درستش کردم. بعد از چند دقیقه خوردن از اشپزخونه اومدم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد. سویون بود چیکار داشت یعنی؟
بنگ چان: الو چیشده؟
سویون: درباره سونگمینه. یونا از خونه انداختتش بیرون و فرستادنش یه خونه خرابه کنار خونه تو.
بنگ چان: همون خونه چوبیه؟! اونجا که....
سویون: میدونم تعجب کردی ولی یه فرصت خوبه واسه تو که بتونی بیشتر باهاش صمیمی شی. رییس گفت بهت بگم اگه خواست بره بیرون تو هم میری که متوجه حضور تو بشه و حواست هم بهش باشه.
بنگ چان: باشه فهمیدم.
گوشیو قطع کردم. واقعا یونا انقدر از سونگمین بدش میاد؟ نگاهی به پنجره های خونه کردم و دیدم یکیشون به اون خونه دید داره. رفتم کنارش و دیدم سونگمین انگار داره میره بیرون. چون لباسام خوب بود با همونا رفتم بیرون.
سونگمین: استاد؟
جوری رفتار کردم که انگار اونو ندیدم.
بنگ چان: او سلام سونگمین اینجا چیکار میکنی؟
سونگمین: سلام استاد ، مادرم برای چند وقت منو فرستاده اینجا ، شما اینجا زندگی میکنید؟
بنگ چان: اره ، همسایه ایم پس.
سونگمین: اره
بنگ چان: کجا میری؟
سونگمین: خواستم برم سوپری یکم چیز میز بخرم.
بنگ چان: منم داشتم میرفتم اتفاقا. میگم خودت تنهایی اینجا میتونی غذا واسه خودت بپزی؟
سونگمین: راستش نه ولی خب از بیرون غذا میگیرم.
بنگ چان: نمیشه که همش غذاهای بیرون رو بخوری ، امشب اگه میخوای بیا خونه من یچیزی درست میکنم باهم بخوریم.
سونگمین: نه نه نمیخوام مزاحمتون شم.
بنگ چان: مزاحم نیستی ، من تنها زندگی میکنم ، امشب بیا.
سونگمین: باشه ممنونم.
بنگ چان: خواهش میکنم ، حالا بیا بریم سوپری.
اون موهاش که ریخته جلو صورتش خیلی مظلومش میکنه و واقعا هم خیلی مظلومه ، دلم براش میسوزه که یونا اینکارو باهاش کرده. اصلا به من چه من اومدم که ماموریتم رو انجام بدم.
بعد از خرید کردن.
بنگ چان: میخوای الان بیای خونه من؟
سونگمین: باشه
ویو سونگمین
باورم نمیشه قراره برم خونه استادم. ولی اون چرا انقدر با من مهربونه. اون مهربون ترین فردی هست که تاحالا دیدم ، البته تازه باهم اشنا شدیم.
رفتم داخل خونه. خونه خیلی خوبی بود. اروم نشستم رو مبل.
بنگ چان: خب چیزی میخوری برات بیارم؟
سونگمین: نه ممنون
اومد نشست رو مبل کنارم.
بنگ چان: مادرت چرا فرستادت اینجا؟ اونم تو همچین خونه ای؟
براش ماجرا رو توضیح دادم.
بنگ چان: یعنی مهموناش از تو مهم ترن؟!
سونگمین: گفتم بهتون اون به من اهمیتی نمیده و از من خوشش نمیاد. البته خودمم از اینکه حداقل چند مدت از اون خونه درو شدم توشحالم.
ویو بنگ چان
همونطور که رو تخت ولو بودم خوایم برد.
ساعت ۷
از خواب بیدار شدم. دیدم ساعت ۷ هست. پاشدم رفتم تو آشپز خونه تا یچیزی پیدا کنم بخورم. یه بسته نودل آماده ای پیدا کردم و درستش کردم. بعد از چند دقیقه خوردن از اشپزخونه اومدم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد. سویون بود چیکار داشت یعنی؟
بنگ چان: الو چیشده؟
سویون: درباره سونگمینه. یونا از خونه انداختتش بیرون و فرستادنش یه خونه خرابه کنار خونه تو.
بنگ چان: همون خونه چوبیه؟! اونجا که....
سویون: میدونم تعجب کردی ولی یه فرصت خوبه واسه تو که بتونی بیشتر باهاش صمیمی شی. رییس گفت بهت بگم اگه خواست بره بیرون تو هم میری که متوجه حضور تو بشه و حواست هم بهش باشه.
بنگ چان: باشه فهمیدم.
گوشیو قطع کردم. واقعا یونا انقدر از سونگمین بدش میاد؟ نگاهی به پنجره های خونه کردم و دیدم یکیشون به اون خونه دید داره. رفتم کنارش و دیدم سونگمین انگار داره میره بیرون. چون لباسام خوب بود با همونا رفتم بیرون.
سونگمین: استاد؟
جوری رفتار کردم که انگار اونو ندیدم.
بنگ چان: او سلام سونگمین اینجا چیکار میکنی؟
سونگمین: سلام استاد ، مادرم برای چند وقت منو فرستاده اینجا ، شما اینجا زندگی میکنید؟
بنگ چان: اره ، همسایه ایم پس.
سونگمین: اره
بنگ چان: کجا میری؟
سونگمین: خواستم برم سوپری یکم چیز میز بخرم.
بنگ چان: منم داشتم میرفتم اتفاقا. میگم خودت تنهایی اینجا میتونی غذا واسه خودت بپزی؟
سونگمین: راستش نه ولی خب از بیرون غذا میگیرم.
بنگ چان: نمیشه که همش غذاهای بیرون رو بخوری ، امشب اگه میخوای بیا خونه من یچیزی درست میکنم باهم بخوریم.
سونگمین: نه نه نمیخوام مزاحمتون شم.
بنگ چان: مزاحم نیستی ، من تنها زندگی میکنم ، امشب بیا.
سونگمین: باشه ممنونم.
بنگ چان: خواهش میکنم ، حالا بیا بریم سوپری.
اون موهاش که ریخته جلو صورتش خیلی مظلومش میکنه و واقعا هم خیلی مظلومه ، دلم براش میسوزه که یونا اینکارو باهاش کرده. اصلا به من چه من اومدم که ماموریتم رو انجام بدم.
بعد از خرید کردن.
بنگ چان: میخوای الان بیای خونه من؟
سونگمین: باشه
ویو سونگمین
باورم نمیشه قراره برم خونه استادم. ولی اون چرا انقدر با من مهربونه. اون مهربون ترین فردی هست که تاحالا دیدم ، البته تازه باهم اشنا شدیم.
رفتم داخل خونه. خونه خیلی خوبی بود. اروم نشستم رو مبل.
بنگ چان: خب چیزی میخوری برات بیارم؟
سونگمین: نه ممنون
اومد نشست رو مبل کنارم.
بنگ چان: مادرت چرا فرستادت اینجا؟ اونم تو همچین خونه ای؟
براش ماجرا رو توضیح دادم.
بنگ چان: یعنی مهموناش از تو مهم ترن؟!
سونگمین: گفتم بهتون اون به من اهمیتی نمیده و از من خوشش نمیاد. البته خودمم از اینکه حداقل چند مدت از اون خونه درو شدم توشحالم.
۱۰.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.