دخترعمو و پسر عمو
پارت ۲
راوی
تو تمام این سالها کوک خیلی صوفیا رو اذیت میکرد.. حتی چندبار نزدیک بود صوفیا رو بکشه...ولی بعد از تولد ۱۱ سالگی صوفیا باهم صمیمی شدن
**
صوفیا( ۱۷ ساله) : داشتم از تولد آنیا برمیگشتم که...چندتا پسر محاصره ام کردن( لباسام مناسب نبودن)
×: به به چه دختر خوشگلی...اوففف...میشه یکم به ما بدی؟
صوفیا: خفه شوووو( داد)..( از اونجایی که نزدیک خونه عمو بودم داد زدم تا شاید کوک به دادم برسه)
&: هه..این وقت شب کسی به دادت نمیرسه خانوم کوچولو..
کوک:( داشتم برای خواب آماده میشدم که از کوچه صدای صوفیا رو شنیدم و دویدم تو کوچه)..
کوک: ولش کنن( داد و ترسیده)
صوفیا: ( تا خواستم قدمی بردارم چشمام سیاهی رفت*)
کوک؛ صوفیاااا
* بیمارستان*
راوی
تو تمام این سالها کوک خیلی صوفیا رو اذیت میکرد.. حتی چندبار نزدیک بود صوفیا رو بکشه...ولی بعد از تولد ۱۱ سالگی صوفیا باهم صمیمی شدن
**
صوفیا( ۱۷ ساله) : داشتم از تولد آنیا برمیگشتم که...چندتا پسر محاصره ام کردن( لباسام مناسب نبودن)
×: به به چه دختر خوشگلی...اوففف...میشه یکم به ما بدی؟
صوفیا: خفه شوووو( داد)..( از اونجایی که نزدیک خونه عمو بودم داد زدم تا شاید کوک به دادم برسه)
&: هه..این وقت شب کسی به دادت نمیرسه خانوم کوچولو..
کوک:( داشتم برای خواب آماده میشدم که از کوچه صدای صوفیا رو شنیدم و دویدم تو کوچه)..
کوک: ولش کنن( داد و ترسیده)
صوفیا: ( تا خواستم قدمی بردارم چشمام سیاهی رفت*)
کوک؛ صوفیاااا
* بیمارستان*
۹.۷k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.