🍷...ࡈߊߺܫܩܢ ܟܿࡐ ࡍ߭ȶ¹℘...🍷
⟭⟬از دید جانگکوک⟭⟬
همینطور بو قویـ ویسکیـ در محوطه بار میپیـچید! نفس تیزیـ کشیدم و با چشمان خمار به مایع خوشرنگ در جام یک لبخند زدم...سر خود را برایـ خدمتکار بار که سفارشام رو آماده کرده بود، تکان دادم؛ انگشتها سرد ام رو دور جام قفل کردم و نگاهام رو به سمت استیج بار چرخوندم! بدنها متحرکیـ که جلو چشمانام تکان میـخوردند را با وسواس از رویـ غریزه برسیـ کردم و به قصد یافتنـ یک خون خوشطعم نفس عمیقیـ کشیدم و همزمان ابروها خود رو بالا انداختم و یک پوزخند به اینکه هیچکدوم از آدمها اطرافام باکره نیستند، زدم...این آدمها یا انقدر احمق بودند که بدن پاک و معصوم خود رو تقدیم هـرزه هایـیـ که نمیـشناختند، میـکردند یا انقدر به ذات کثیف خود میـبالیدند که هنوز هم دست از کارها احمقانه خود نمیـکشیدند و با خوشحالیـ تمام اطرافیان خود رو اغوا میـکردند! اونوقت به من و همنوعان خود لقب حیوان رو دادند!
من با یک حس نارضایتیـ که در تک تک سلولها وجود خود میپیـچیـد؛ فشار دست خود رو در دور جام ویـسکیـ بیشتر کردم و با صدا تیکتاک ساعت به پیراهن خیس خود نگاه انداختم و برایـ چند لحظه به افتضاحـ خود خیره شدم و بعد با حرص نفس عمیقیـ کشیـدم و باسرعت از جایـ خود بلند شدم! با دیدن نور یک چراغـ نئون قرمز رنگ که مسیر سرویسبهداشتیـ رو نشون میـداد؛ مسیر خود رو به سمت آن تغیـیـر دادم و با یک هلـ محکم به در نقرهایـ رنگ سرویسبهداشتیـ وارد آن شدم که یکدفعه با یک دختر خوشچهره و زیبا که رو به رو ام قرار داشت؛ بو خون خوشطعم آن رو زیر بیـنیـ خود احساس کردم! یک نفس عمیق برایـ کنترل خود کشیدم ولیـ فایدهایـ نداشت! تنها چیزیـ که میـفهمیـدم بو خون خوشطعم اون دختر بود؛ بو خیلیـ خوبیـ میـداد که بالـاخره کنترل عمیق خود که در بخشـ خونآشام وجود خود داشتم، شکسته شد و بدون اینکه چیزیـ بفهمـم بدن سفید رنگ اون دختر رو به دیوار کوبوندم!
⟭⟬از دید ا٫ت⟭⟬
همینطور در بار نشسته بودم و به جام قرمز رنگ ویـسکیـ خیره شده بودم و با خود حرف میـزدم! ا٫ت: هوف...برایـ چیـ من به حرف جیمین لعنتیـ گوش کردم و به این بار فاکیـ اومدم؟! آه...نگاه کن! چقدر آدمها اینجا حال آدم رو به هم میـزنند؛ حتیـ نمیـتونند خود رو کنترل کنند! هوف... با هجوم دوباره مایع تیزیـ به سمت دهنام عق زدم که فکر به این بار و جیمین لعنتیـ در افکار ام نصفه ماند! حالناخوشیـ پیدا کردم که از جا خود بلند شدم و به سمت سرویسبهداشتیـ قدم برداشتم...دهان خود رو شستم و به سمت در سرویسبهداشتیـ قدم برداشتم که یکدفعه در باز شد و یکنفر وارد سرویسبهداشتیـ شد! سر خود رو بالـا گرفتم و به کسیـ که در رو باز کرد، نگاه انداختم! پسر خوشچهره و جذابیـ بود! چند لحظه در چشمان عمیق و گیرا او خیره شدم که با هجوم او و برخورد کمر ام به دیوار سرد سرویسبهداشتیـ چشمان ام سیاهیـ رفت و دیگر چیزیـ نفهمیدم!
-
-
-
ܢ̣ܘ ܝ݆ߺߊࡅ࡙ߊࡍ߭ ߊࡅ࡙ࡍ߭ ܝ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ ܝܢܚࡅ࡙ܥࡅ࡙ܩ، ߊܩࡅ࡙ܥࡐߊܝܩܢ ܭܘ ܠܥ̇ࡅ߳ߺߺܙ ܢ̣ܝܥܣ ܢ̣ߊܢܚ݅ࡅ࡙ܥ!
ܦ̇ߊܠࡐ، ܠߊࡅ࡙ܭ ࡐ ܭߊܩࡅ߭ࡅ߳ߺߺܙ ܦ̇ܝߊܩࡐܚ݅ࡍ ࡅ߭ܢܚ݅ܣـღ
༻ܢܚ݅ܝࡈߊߺ ܢ̣ܝߊܨ ܝ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ ܢ̣ܫܥ: 100 ܠߊࡅ࡙ܭ༺
༻ܢ̣ܘ ܥܼܩܫ ܩࡅ߭حܝܦ̇ߺܙ ܣߊ ܢ̣ܝ݆ߺࡅ࡙ࡐࡅ߭ܥࡅ࡙ܥ༺
𝐏𝐚𝐠𝐞:@Chimmy_2008
همینطور بو قویـ ویسکیـ در محوطه بار میپیـچید! نفس تیزیـ کشیدم و با چشمان خمار به مایع خوشرنگ در جام یک لبخند زدم...سر خود را برایـ خدمتکار بار که سفارشام رو آماده کرده بود، تکان دادم؛ انگشتها سرد ام رو دور جام قفل کردم و نگاهام رو به سمت استیج بار چرخوندم! بدنها متحرکیـ که جلو چشمانام تکان میـخوردند را با وسواس از رویـ غریزه برسیـ کردم و به قصد یافتنـ یک خون خوشطعم نفس عمیقیـ کشیدم و همزمان ابروها خود رو بالا انداختم و یک پوزخند به اینکه هیچکدوم از آدمها اطرافام باکره نیستند، زدم...این آدمها یا انقدر احمق بودند که بدن پاک و معصوم خود رو تقدیم هـرزه هایـیـ که نمیـشناختند، میـکردند یا انقدر به ذات کثیف خود میـبالیدند که هنوز هم دست از کارها احمقانه خود نمیـکشیدند و با خوشحالیـ تمام اطرافیان خود رو اغوا میـکردند! اونوقت به من و همنوعان خود لقب حیوان رو دادند!
من با یک حس نارضایتیـ که در تک تک سلولها وجود خود میپیـچیـد؛ فشار دست خود رو در دور جام ویـسکیـ بیشتر کردم و با صدا تیکتاک ساعت به پیراهن خیس خود نگاه انداختم و برایـ چند لحظه به افتضاحـ خود خیره شدم و بعد با حرص نفس عمیقیـ کشیـدم و باسرعت از جایـ خود بلند شدم! با دیدن نور یک چراغـ نئون قرمز رنگ که مسیر سرویسبهداشتیـ رو نشون میـداد؛ مسیر خود رو به سمت آن تغیـیـر دادم و با یک هلـ محکم به در نقرهایـ رنگ سرویسبهداشتیـ وارد آن شدم که یکدفعه با یک دختر خوشچهره و زیبا که رو به رو ام قرار داشت؛ بو خون خوشطعم آن رو زیر بیـنیـ خود احساس کردم! یک نفس عمیق برایـ کنترل خود کشیدم ولیـ فایدهایـ نداشت! تنها چیزیـ که میـفهمیـدم بو خون خوشطعم اون دختر بود؛ بو خیلیـ خوبیـ میـداد که بالـاخره کنترل عمیق خود که در بخشـ خونآشام وجود خود داشتم، شکسته شد و بدون اینکه چیزیـ بفهمـم بدن سفید رنگ اون دختر رو به دیوار کوبوندم!
⟭⟬از دید ا٫ت⟭⟬
همینطور در بار نشسته بودم و به جام قرمز رنگ ویـسکیـ خیره شده بودم و با خود حرف میـزدم! ا٫ت: هوف...برایـ چیـ من به حرف جیمین لعنتیـ گوش کردم و به این بار فاکیـ اومدم؟! آه...نگاه کن! چقدر آدمها اینجا حال آدم رو به هم میـزنند؛ حتیـ نمیـتونند خود رو کنترل کنند! هوف... با هجوم دوباره مایع تیزیـ به سمت دهنام عق زدم که فکر به این بار و جیمین لعنتیـ در افکار ام نصفه ماند! حالناخوشیـ پیدا کردم که از جا خود بلند شدم و به سمت سرویسبهداشتیـ قدم برداشتم...دهان خود رو شستم و به سمت در سرویسبهداشتیـ قدم برداشتم که یکدفعه در باز شد و یکنفر وارد سرویسبهداشتیـ شد! سر خود رو بالـا گرفتم و به کسیـ که در رو باز کرد، نگاه انداختم! پسر خوشچهره و جذابیـ بود! چند لحظه در چشمان عمیق و گیرا او خیره شدم که با هجوم او و برخورد کمر ام به دیوار سرد سرویسبهداشتیـ چشمان ام سیاهیـ رفت و دیگر چیزیـ نفهمیدم!
-
-
-
ܢ̣ܘ ܝ݆ߺߊࡅ࡙ߊࡍ߭ ߊࡅ࡙ࡍ߭ ܝ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ ܝܢܚࡅ࡙ܥࡅ࡙ܩ، ߊܩࡅ࡙ܥࡐߊܝܩܢ ܭܘ ܠܥ̇ࡅ߳ߺߺܙ ܢ̣ܝܥܣ ܢ̣ߊܢܚ݅ࡅ࡙ܥ!
ܦ̇ߊܠࡐ، ܠߊࡅ࡙ܭ ࡐ ܭߊܩࡅ߭ࡅ߳ߺߺܙ ܦ̇ܝߊܩࡐܚ݅ࡍ ࡅ߭ܢܚ݅ܣـღ
༻ܢܚ݅ܝࡈߊߺ ܢ̣ܝߊܨ ܝ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ ܢ̣ܫܥ: 100 ܠߊࡅ࡙ܭ༺
༻ܢ̣ܘ ܥܼܩܫ ܩࡅ߭حܝܦ̇ߺܙ ܣߊ ܢ̣ܝ݆ߺࡅ࡙ࡐࡅ߭ܥࡅ࡙ܥ༺
𝐏𝐚𝐠𝐞:@Chimmy_2008
۶.۷k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.