ارباب بی منطق🖤 پارت 16
از زبون کوک:
نمیشع اینطوری که همش کلافه بودم اومدم برم پیش ا٫ت که مادرم صدام زد وگفت جونگ کوک خوبی؟😢چیشد؟چرا تیر اندازی شد؟با لحن سرد وجدی گفتم هیچی یک ادم عوضی میخواست جای منابگیره ولی نتوسنت😏گفت چرا انقدر اشفته ای ؟چیزی شده پسرم؟تا یاد میدم برا کسی وچیزی اینطور نمیشدی چون برات اهمیت نداشت گفتم نه اتفاقی نفتاده شما هم خسته ی راهید استراحت کنید میام بعدا پیشتون گفت باشه پسرم برو به کارت برس
رفتم تو اتاقم جین گفت ارباب حالش خوبه خداراشکر جای بد نخورده درش اوردم ولی بدنش ضعیفه حالا من یک سرم براش وصل کردم ولی سعی کن با تغدیه بهش کمک کنی خوب شه گفتم اوهوم باشه میتونی بری رفت کنارش نشستم وداشتم نگاهش میکردم چراااا چرا برام یک دختر گدای بدبخت مهمه اصلا بره به درک سعی کردم با ور رفتن با گوشیم حواسما پرت کنم ولی نمیشد که نمیشد تو همین موقه بادیگارد درا زد گفتم بیا تو گفت رئیس تهیونگ گفتند بیاید بیرون گفتم خیلی خوب بعدش رفتم تو راهم دیدم یکی از خدمتکارای عمارت داشت میرفت بهم احترامگذاشت گفتم وایسا وایسا برو اتاقم مراقب ا٫ت باش تا من بیام گفت چشم ارباب رفتم زیر زمین تهیونگ وجیمین منتظرم بودند گفتند ارباب هر چی شکنجش میکنیم فایده نداره گفتم برو کنار
یک مشت زدم تو صورتش گفتم نامجون عوضی چطور فکر کردی با چهار تا نوچت میتونی منا بکشی پایین هان؟(با داد)
گفت ولی انگار معلومه خیلی برا یکی ناراحتی😏نکنه همون دخترس؟یادمنمیره روز اول که دیدش در جشن فروش برده ها خیلی اذیتش کردی😏جئون جونگ کوک ازت متنفره نمیتونی اونا عاشق خودت کنی هه😏گفتمخفه شو خفه شو خفه شو عوضییی ببین تو هیچ خری نیستی جئون نیستم اگع ادمت نکنمممم وحسابی مشتش زدم که جیمین دستما گرفت وگفت ارباب خودتا به خاطر حرفای این عوضی ناراحت نکن اصلا ارزش شما بالا تر این حرفاس دستما از دست جیمین کشیدم راست میگفت وسریع از اونجا رفتم بیشتر داشتم از حرفی که زد دیوونه میشدم رفتم تو باغ عمارت خیلی عصبی بودم گفتم لعنتییییییی میکشمتتتتتتت😡😡(با فریاد خیلی شدید)خدمتکارای اون منطقه از ترس رفتند دیوونه داشتم میشدم با شدت خیلی زیاد وقدمای بلندددد سریع به اتاق رفتم نشستم کنارش گفتم چرا بیدار نمیشی؟دلم میخواد یکی را اذیت کنم چراااا؟همش الکی بود اصلا برا اذیت کردن نبود انقدر برده داشتم که بتونم عقدم را خالی کنم ولی نه نه اینا همش بهونه بود یک دفعه یک صدای اشنایی به گوشم خورد که گفت ارباب؟
گفتم یونگی؟
لطفا حمایت شه کامنتا ولایکا خیلی کمه ناراحتم لطفا حمایت شه تا پارت بعد را بزارم
نمیشع اینطوری که همش کلافه بودم اومدم برم پیش ا٫ت که مادرم صدام زد وگفت جونگ کوک خوبی؟😢چیشد؟چرا تیر اندازی شد؟با لحن سرد وجدی گفتم هیچی یک ادم عوضی میخواست جای منابگیره ولی نتوسنت😏گفت چرا انقدر اشفته ای ؟چیزی شده پسرم؟تا یاد میدم برا کسی وچیزی اینطور نمیشدی چون برات اهمیت نداشت گفتم نه اتفاقی نفتاده شما هم خسته ی راهید استراحت کنید میام بعدا پیشتون گفت باشه پسرم برو به کارت برس
رفتم تو اتاقم جین گفت ارباب حالش خوبه خداراشکر جای بد نخورده درش اوردم ولی بدنش ضعیفه حالا من یک سرم براش وصل کردم ولی سعی کن با تغدیه بهش کمک کنی خوب شه گفتم اوهوم باشه میتونی بری رفت کنارش نشستم وداشتم نگاهش میکردم چراااا چرا برام یک دختر گدای بدبخت مهمه اصلا بره به درک سعی کردم با ور رفتن با گوشیم حواسما پرت کنم ولی نمیشد که نمیشد تو همین موقه بادیگارد درا زد گفتم بیا تو گفت رئیس تهیونگ گفتند بیاید بیرون گفتم خیلی خوب بعدش رفتم تو راهم دیدم یکی از خدمتکارای عمارت داشت میرفت بهم احترامگذاشت گفتم وایسا وایسا برو اتاقم مراقب ا٫ت باش تا من بیام گفت چشم ارباب رفتم زیر زمین تهیونگ وجیمین منتظرم بودند گفتند ارباب هر چی شکنجش میکنیم فایده نداره گفتم برو کنار
یک مشت زدم تو صورتش گفتم نامجون عوضی چطور فکر کردی با چهار تا نوچت میتونی منا بکشی پایین هان؟(با داد)
گفت ولی انگار معلومه خیلی برا یکی ناراحتی😏نکنه همون دخترس؟یادمنمیره روز اول که دیدش در جشن فروش برده ها خیلی اذیتش کردی😏جئون جونگ کوک ازت متنفره نمیتونی اونا عاشق خودت کنی هه😏گفتمخفه شو خفه شو خفه شو عوضییی ببین تو هیچ خری نیستی جئون نیستم اگع ادمت نکنمممم وحسابی مشتش زدم که جیمین دستما گرفت وگفت ارباب خودتا به خاطر حرفای این عوضی ناراحت نکن اصلا ارزش شما بالا تر این حرفاس دستما از دست جیمین کشیدم راست میگفت وسریع از اونجا رفتم بیشتر داشتم از حرفی که زد دیوونه میشدم رفتم تو باغ عمارت خیلی عصبی بودم گفتم لعنتییییییی میکشمتتتتتتت😡😡(با فریاد خیلی شدید)خدمتکارای اون منطقه از ترس رفتند دیوونه داشتم میشدم با شدت خیلی زیاد وقدمای بلندددد سریع به اتاق رفتم نشستم کنارش گفتم چرا بیدار نمیشی؟دلم میخواد یکی را اذیت کنم چراااا؟همش الکی بود اصلا برا اذیت کردن نبود انقدر برده داشتم که بتونم عقدم را خالی کنم ولی نه نه اینا همش بهونه بود یک دفعه یک صدای اشنایی به گوشم خورد که گفت ارباب؟
گفتم یونگی؟
لطفا حمایت شه کامنتا ولایکا خیلی کمه ناراحتم لطفا حمایت شه تا پارت بعد را بزارم
۱۲.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.