رمان خانواده پارت بیست و یک
رمان خانواده پارت بیست و یک
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
بالاخره خوابیدم و صب زود تر از همه پاشدم و رفتم یه زره اتاقمو جمو جور کردم و میخواستم برم در اتاق مامان بابا رو باز کنم که یاد دیشب افتادم و بیخیال شدم و یه زره صب کردم و دیدم بیدار شدم اصلا روم نمیشد تو چشم مامان نگاه کنم مامان مثل چی بوی الکل میداد و مامان اومد پیشم و
گفت : دیشب چیکار کردم هرچی از بابات میپرسم جواب نمیده
گفتم : اممم ....امممم....هی..هیچی
گفت : واقعا پس چرا تو چشم نگاه نمیکنی ؟
گفتم : همینطوری
گفت : اون وو اگه نگی میرم دوربینا رو میبینم
گفتم : من نمیدونم از بابا بپرس
مامان گفت : اقای لی جونگ سوک یا به من میگی چی شده یا .... اون وو رو این وسط لخت میکنم
بابا گفت : کس دیگه ای نبود نه حتما اسرار داری اون وو رو لخت کنی نه؟
مامان گفت : پس میخوای چیکا کنم؟
بابا گفت : هیچی دیشب تو منو خودتو لخت کردی فقط اون وو رو لخت نکردی که الان میخوای اونم لخت کنی دیگه
مامان گفت : مسخره نشو راستشو بگو
مامان اومد سمت و شروع کرد به لخت کردن من من اصلا نمیددنستم چیکار کنم
بابا به من گفت : اون وو ولشکن اون اخرسرم تورو هم لخت میکرد
گفتم : بابا یه کاری بکن
تقریبا لختم کرده بود فقط شورت پام بود
مامان به بابا گفت : حالا میگی چی شده یا همینم از تنش بکنم
بابا گوشیشو اورد و فیلم دوربینای مداربسته رو بهش نشون داد از خجالت پاشود رفت تو اتاقش منم لباسمو پوشیدم
به بابا گفتم : بابا کی حرکت میکنیم
گفت : یه ساعت دیگه حرکت میکنیم
گفتم : باشه
و منو بابا رفتیم تا باهم دیگه صبحانه درس کنیم کلی سعی کردیم اخر سر یه چیزی در اورد منو بابا یه کم تست کردیم قابل خوردن بود خوب بود بد نبود مامانو به هر زوری بود اوردیمش پایین و صبحانه رو که خوردیم رفتیم وسایلو جم جور کردیم و حرکت کردیم وسط راه رفتیم ناهار خوردیم و تقریبا رسیده بودیم که....
لایک کنید لطفا💋📍
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
بالاخره خوابیدم و صب زود تر از همه پاشدم و رفتم یه زره اتاقمو جمو جور کردم و میخواستم برم در اتاق مامان بابا رو باز کنم که یاد دیشب افتادم و بیخیال شدم و یه زره صب کردم و دیدم بیدار شدم اصلا روم نمیشد تو چشم مامان نگاه کنم مامان مثل چی بوی الکل میداد و مامان اومد پیشم و
گفت : دیشب چیکار کردم هرچی از بابات میپرسم جواب نمیده
گفتم : اممم ....امممم....هی..هیچی
گفت : واقعا پس چرا تو چشم نگاه نمیکنی ؟
گفتم : همینطوری
گفت : اون وو اگه نگی میرم دوربینا رو میبینم
گفتم : من نمیدونم از بابا بپرس
مامان گفت : اقای لی جونگ سوک یا به من میگی چی شده یا .... اون وو رو این وسط لخت میکنم
بابا گفت : کس دیگه ای نبود نه حتما اسرار داری اون وو رو لخت کنی نه؟
مامان گفت : پس میخوای چیکا کنم؟
بابا گفت : هیچی دیشب تو منو خودتو لخت کردی فقط اون وو رو لخت نکردی که الان میخوای اونم لخت کنی دیگه
مامان گفت : مسخره نشو راستشو بگو
مامان اومد سمت و شروع کرد به لخت کردن من من اصلا نمیددنستم چیکار کنم
بابا به من گفت : اون وو ولشکن اون اخرسرم تورو هم لخت میکرد
گفتم : بابا یه کاری بکن
تقریبا لختم کرده بود فقط شورت پام بود
مامان به بابا گفت : حالا میگی چی شده یا همینم از تنش بکنم
بابا گوشیشو اورد و فیلم دوربینای مداربسته رو بهش نشون داد از خجالت پاشود رفت تو اتاقش منم لباسمو پوشیدم
به بابا گفتم : بابا کی حرکت میکنیم
گفت : یه ساعت دیگه حرکت میکنیم
گفتم : باشه
و منو بابا رفتیم تا باهم دیگه صبحانه درس کنیم کلی سعی کردیم اخر سر یه چیزی در اورد منو بابا یه کم تست کردیم قابل خوردن بود خوب بود بد نبود مامانو به هر زوری بود اوردیمش پایین و صبحانه رو که خوردیم رفتیم وسایلو جم جور کردیم و حرکت کردیم وسط راه رفتیم ناهار خوردیم و تقریبا رسیده بودیم که....
لایک کنید لطفا💋📍
۴۴۰
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.