ریکشن پسرای اسلیترین اگه...
★وقتی دارن توی کتابخانه چیزی تعریف میکنن و تو به حرفاشون توجهی نمیکنی و کتاب میخونی..★
متیو:(وقتی دید بهش توجهی چونت رو گرفت و لبات رو گاز گرفت..) «تا تو باشی دیگه به من کم توجیهی نکنی...»
تام:(دستت رو کشید و افتادی توی بغلش و بعد چونت رو محکم گرفت) «دارم باهات حرف میزنم...»
دریکو:(وقتی دید سرت توی کتابه عصبانی شد و کتاب رو پرت کرد اونور کتابخونه و گفت..) «اون چشمای لعنتیت فقط به من نگاه میکنه...»
تئو:(زبونش رو توی لپش محکم فشار داد و وقتی دید توجهی نمیکنی اروم دستش رو روی رون پات کشید که تو لرزیدی و تئو پوزخندی زد...) «از کی خانم کوچولوی ما به دوست پسرش بی توجهی میکنه؟! دلش تنبیه میخواد؟..»
لورنزو:(اخماش تو هم رفت و گفت) «دارلینگ...چیزی شده؟!»
امیدوارم دوستش داشته باشین...💚😉
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
follow for more baby💚🐍
متیو:(وقتی دید بهش توجهی چونت رو گرفت و لبات رو گاز گرفت..) «تا تو باشی دیگه به من کم توجیهی نکنی...»
تام:(دستت رو کشید و افتادی توی بغلش و بعد چونت رو محکم گرفت) «دارم باهات حرف میزنم...»
دریکو:(وقتی دید سرت توی کتابه عصبانی شد و کتاب رو پرت کرد اونور کتابخونه و گفت..) «اون چشمای لعنتیت فقط به من نگاه میکنه...»
تئو:(زبونش رو توی لپش محکم فشار داد و وقتی دید توجهی نمیکنی اروم دستش رو روی رون پات کشید که تو لرزیدی و تئو پوزخندی زد...) «از کی خانم کوچولوی ما به دوست پسرش بی توجهی میکنه؟! دلش تنبیه میخواد؟..»
لورنزو:(اخماش تو هم رفت و گفت) «دارلینگ...چیزی شده؟!»
امیدوارم دوستش داشته باشین...💚😉
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
follow for more baby💚🐍
۲۲.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.