خب خب من اومدم بعد سالها با پارت ۱۶........
خب خب من اومدم بعد سالها با پارت ۱۶........
بچه ها دیگه اسم ا.ت رو نمیزارم اسم جدید ا.ت هستش😂لذت ببرید
ا.ت ویو
وقتی بلند شدم گردنم مث گاو درد گرفت ولی چیزی نگفتم و صداییم در نکردم که یونگی گفت
یونگی:پس زخم گردنتم میکاپه؟
ا.ت:نه...این شاهکاره الکسه
الکس:نه کی گفته(اوستای بنا گفته😂)
ا.ت:ادمین نظرت درباره بستن چیه؟
ادمین:اووووووووکیی
یونگی:خیلی خب باشه
راوی:دیگهههه جشنو گرفتنو نخد نخد هرکی رود خانه یونگی)
ا.ت ویو
یونگی داشت زخممو پانسمان میکرد که یه فشار ریز داد
ا.ت:جیغغغغغغغغغغغغغغعغغغغغغغغغغغعغغغغغغغغغغعغغغ
یونگی زد تو سر ا.ت
یونگی:درد زهر مرگ.....چرا نمیمیری چرا تموم نمیشی(به شوخی)
ا.ت:برو گمشو بابااااااا برو بزار باد بیاد باباااااااااااا
یونگی:بدو بدو بریم پایین ناهار
ا.ت:الان که شبه چرا ناهار؟
یونگی:چون انسان نیستی
ا.ت:اههههه همش یادم میرهههه......حالا چی هست؟
یونگی:بریم خودت میفهمی
ا.ت ویو
رفتم پایین و دیدم یه پارچ کامل خون گذاشتن رو میز و مینا و الکس با چشم قرمز بهش زل زدن که مارو دیدن و.....
مینا:بدویین دیه خوناقندیل بستن
ا.ت :اومدیم دیههههههه
مینا ویو
داشتم مثل دیوونه ها خون میخوردم که گوشی یونگی زنگ خورد نمیدونم کی بود ولی اعصابشو بهم ریخته بود
یونگی ویو
اه وسط ناهار اخه کی.............عوضی
یونگی میره ت اتاقش
یونگی:چی میخوای عوضی؟
دونگ سونگ:فک کردن قبلا بهت گفتن
یونگی:منم بهت گفتم حتی اگه بمیرمم باهات همکاری نمیکنم(عصبی)
دونگ سونگ:اوه یونگیا انقدر عصبی نباش(ریلکس)
یونگی:اسم منو به زبون کثیفت نیار(نیار رو با داد گفت)( و بعدم قطع کرد)
ا.ت ویو
صدای داد یونگی رو شنیدم و سریع رفتم اتاقش و گفتم
ا.ت:چرا داد زدی اتفاقی افتاده؟
یونگی:هیچی نیست
ا.ت:پس چرا داد زدی؟هوم؟
یونگی:اصلا از این سمج بودنت خوشم نمیاد
ا.ت:منم برای کسی کار نمیکنم که تو ازم خوش بیاد یا نیاد
یونگی:اه باشه بابا تو خوبی.....برو بیرون(ا.ت رفت بیرون)
یونگی:چجوری بهش بگم؟(تو ذهنش)
ا.ت دوباره اومد تو اتاق:چی رو به کی میخوای بگی؟
یونگی:لازمه بگم؟(داره میپیچونه)
ا.ت:چه جورم
یونگی:میخوام به عشقم اعتراف کنم(دروغ میگه)
ا.ت:خوبببببب اونو من میدونم چجوری بهش بگی.....اول بهش بگو بریم کافه و بعد بهش بگو
یونگی:اوکی.....اممممم.........ا.ت.....میای بریم کافه؟
ا.ت:چی؟
یونگی:اره.....میای بریم کافه؟
ا.ت:ب.ب.باشه
یونگی:پس اماده شو
ا.ت:یونگیا.....تو منو دوست داری؟
یونگی:ا..ا....اره خب یجورایی .......میدونم ردم میک........(حرفش با بغل کردن ا.ت قطع شد)
بچه ها دیگه اسم ا.ت رو نمیزارم اسم جدید ا.ت هستش😂لذت ببرید
ا.ت ویو
وقتی بلند شدم گردنم مث گاو درد گرفت ولی چیزی نگفتم و صداییم در نکردم که یونگی گفت
یونگی:پس زخم گردنتم میکاپه؟
ا.ت:نه...این شاهکاره الکسه
الکس:نه کی گفته(اوستای بنا گفته😂)
ا.ت:ادمین نظرت درباره بستن چیه؟
ادمین:اووووووووکیی
یونگی:خیلی خب باشه
راوی:دیگهههه جشنو گرفتنو نخد نخد هرکی رود خانه یونگی)
ا.ت ویو
یونگی داشت زخممو پانسمان میکرد که یه فشار ریز داد
ا.ت:جیغغغغغغغغغغغغغغعغغغغغغغغغغغعغغغغغغغغغغعغغغ
یونگی زد تو سر ا.ت
یونگی:درد زهر مرگ.....چرا نمیمیری چرا تموم نمیشی(به شوخی)
ا.ت:برو گمشو بابااااااا برو بزار باد بیاد باباااااااااااا
یونگی:بدو بدو بریم پایین ناهار
ا.ت:الان که شبه چرا ناهار؟
یونگی:چون انسان نیستی
ا.ت:اههههه همش یادم میرهههه......حالا چی هست؟
یونگی:بریم خودت میفهمی
ا.ت ویو
رفتم پایین و دیدم یه پارچ کامل خون گذاشتن رو میز و مینا و الکس با چشم قرمز بهش زل زدن که مارو دیدن و.....
مینا:بدویین دیه خوناقندیل بستن
ا.ت :اومدیم دیههههههه
مینا ویو
داشتم مثل دیوونه ها خون میخوردم که گوشی یونگی زنگ خورد نمیدونم کی بود ولی اعصابشو بهم ریخته بود
یونگی ویو
اه وسط ناهار اخه کی.............عوضی
یونگی میره ت اتاقش
یونگی:چی میخوای عوضی؟
دونگ سونگ:فک کردن قبلا بهت گفتن
یونگی:منم بهت گفتم حتی اگه بمیرمم باهات همکاری نمیکنم(عصبی)
دونگ سونگ:اوه یونگیا انقدر عصبی نباش(ریلکس)
یونگی:اسم منو به زبون کثیفت نیار(نیار رو با داد گفت)( و بعدم قطع کرد)
ا.ت ویو
صدای داد یونگی رو شنیدم و سریع رفتم اتاقش و گفتم
ا.ت:چرا داد زدی اتفاقی افتاده؟
یونگی:هیچی نیست
ا.ت:پس چرا داد زدی؟هوم؟
یونگی:اصلا از این سمج بودنت خوشم نمیاد
ا.ت:منم برای کسی کار نمیکنم که تو ازم خوش بیاد یا نیاد
یونگی:اه باشه بابا تو خوبی.....برو بیرون(ا.ت رفت بیرون)
یونگی:چجوری بهش بگم؟(تو ذهنش)
ا.ت دوباره اومد تو اتاق:چی رو به کی میخوای بگی؟
یونگی:لازمه بگم؟(داره میپیچونه)
ا.ت:چه جورم
یونگی:میخوام به عشقم اعتراف کنم(دروغ میگه)
ا.ت:خوبببببب اونو من میدونم چجوری بهش بگی.....اول بهش بگو بریم کافه و بعد بهش بگو
یونگی:اوکی.....اممممم.........ا.ت.....میای بریم کافه؟
ا.ت:چی؟
یونگی:اره.....میای بریم کافه؟
ا.ت:ب.ب.باشه
یونگی:پس اماده شو
ا.ت:یونگیا.....تو منو دوست داری؟
یونگی:ا..ا....اره خب یجورایی .......میدونم ردم میک........(حرفش با بغل کردن ا.ت قطع شد)
۳.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.