فیک جیمین ( زندگی من) پارت اخر

از زبان ا/ت :
لانا و تهیونگ بودن. لانا گفت : ا/ت خیلی وقته ندیدیم همو!!!!!
پریدم بغل لانا و اومدن تو. تهیونگ رفت پیش جیمین و همو بغل کردن.
بعد لانا کلی با این_ها بازی کرد.

( شب)
داشتم شام رو اماده میکردم لانا و تهیونگم با این_ها بازی می کردن.
جیمین اومد از پشت بغلم کرد و گفت : خوشگله خسته نیستی؟
گفتم : نه خیلی هم سرحالم.
وقتی شام اماده شد لانا گفت : خب خب من یه خبر خوب دادم.
توی اتاق این_ها بودم که دیدم خوابه...... از اتاقش اومدم بیرون و سریع رفتم سمت میز شام و گفتم : چی شده؟!!
گفت : خوب.... من حاملم!!!!!
خوشحال شدم و پریدم بغلش و گفتم : آییییییی قربونت بشم من.
هممون خوشحال بودیم. تهیونگ گفت : تازه دختره.
جیمین گفت : مبارکتون باشه.
وقتی رفتن تا صبح به فکر لانا بودم. خیلی خوشحال بودم که اونم بچه دار میشه. جیمین نشست بغلم روی مبل و بلندم کرد گذاشت رو پاش و گفت : ببینم عشق من به چی فکر می کنه؟
گفتم : هعی به لانا فکر می کردم.
گفت : بیا بریم بخوابیم دیگه دیر وقته.


بعد چند ماه بچه لانا هم به دنیا اومد و همه به خوبی و خوشی زندگی کردن 💜


( بچه ها ببخشید بد تمومش کردم چون تازه گیا فیک جونگ کوک رو شروع کردم همش به فکر پارتای بعدیه اونم. فیک جیمینم هرچی فکر کردم چیز دیگه ای چز تموم کردنش به ذهنم نرسید)