چندپارتی:)
وقتی باهات سرد میشه...(جیهوپ)
"درخواستی"(پارت۳)
?الو... اقای جانگ؟
-بله بفرمایید
?خانوم جانگ ات توی رودخونه غرق شدن و الان تو بخش ICU هستن، اگه همراهشون هستین لطفا زود تر به بیمارستان مراجعه کنید
-ب.. باشه
اما دیگه گوشهای جیهوپ چیزی رو نمیشنید
با ترسی که توی دلش بود کتشو برداشت و به سمت ماشینش رفت و شروع به روندنش طرف بیمارستان بود
جوری ماشینو میروند که خودشم کم مونده بود بره بغل دست ات... توی بخش ICU ....
وقتی رسید بیمارستان با استرس به سمت داخل دویید و حتی یادش نبود که باید کلیدا رو از روی ماشین برداره و حداقل در ماشینو ببنده
جانگ خیلی سریع خودشو به بخش پذیرش رسوند و تنها چیزی ازشون پرسید این بود: ات کو؟
?فامیلیشون رو میگید؟
-ج... جانگ ات
جیهوپ حتی شک داشت که میتونه با کاری که کرده فامیلیشو بغل اسم زنش بزاره!
?طبقه ی سوم بخش ICU
جیهوپ بدون کلمه ای حرف با پله ها خودشو به طبقه ی سوم رسوند
سرگردون دنبال بخش مورد نظرش میگشت
همون لحظه پرستاری رو دید که از اون بخش بیرون میومد
-ب.. ببخشید ات اون داخله؟
?بله اقا، لطفا وقتمون رو نگیرید
-حالش خوبه؟
?ما داریم تمام سعیمون رو میکنیم اقا
جیهوپ روی زمین نشست و سرشو بین دستاش گرفت
چند دقیقه ای نشده بود که اون پرستار به داخل رفته بود که دکتر از بخش ICU بیرون اومد
-د... دکتر؟ حالش خوبه؟
دکتر:....
-گفتم حالش خوبه؟"بلند"
دکتر: متاسفم اقای جانگ... ما تمام تلاشمونو کردیم اما بدنشون کامل یخ زده بود و بخاطر اینکه غرق شدن ریه هاشون پر از اب شده بود...
-.....ی.. یعنی؟
دکتر: تسلیت میگم
دکتر جیهوپ رو بدون کلمه ای دیگه حرف، تنها گزاشت
------------------
"۶ مارچ، روز خاکسپاری"
همه ی افراد و نزدیکانشون رفته بودن اما جیهوپ هنوز کنار سنگ قبر ات نشسته بود...
به سنگ قبر که صاحبش جانگ ات بود لبخندی زد و رفت
اما کسی اون لحظه نمیدونست که تا فردا جیهوپ و ات قراره زندگی جدید و شادی بسازن
ولی تنها چیزی که توی دنیای واقعی ازشون مونده سنگ قبراشونه!
پایان:))
"درخواستی"(پارت۳)
?الو... اقای جانگ؟
-بله بفرمایید
?خانوم جانگ ات توی رودخونه غرق شدن و الان تو بخش ICU هستن، اگه همراهشون هستین لطفا زود تر به بیمارستان مراجعه کنید
-ب.. باشه
اما دیگه گوشهای جیهوپ چیزی رو نمیشنید
با ترسی که توی دلش بود کتشو برداشت و به سمت ماشینش رفت و شروع به روندنش طرف بیمارستان بود
جوری ماشینو میروند که خودشم کم مونده بود بره بغل دست ات... توی بخش ICU ....
وقتی رسید بیمارستان با استرس به سمت داخل دویید و حتی یادش نبود که باید کلیدا رو از روی ماشین برداره و حداقل در ماشینو ببنده
جانگ خیلی سریع خودشو به بخش پذیرش رسوند و تنها چیزی ازشون پرسید این بود: ات کو؟
?فامیلیشون رو میگید؟
-ج... جانگ ات
جیهوپ حتی شک داشت که میتونه با کاری که کرده فامیلیشو بغل اسم زنش بزاره!
?طبقه ی سوم بخش ICU
جیهوپ بدون کلمه ای حرف با پله ها خودشو به طبقه ی سوم رسوند
سرگردون دنبال بخش مورد نظرش میگشت
همون لحظه پرستاری رو دید که از اون بخش بیرون میومد
-ب.. ببخشید ات اون داخله؟
?بله اقا، لطفا وقتمون رو نگیرید
-حالش خوبه؟
?ما داریم تمام سعیمون رو میکنیم اقا
جیهوپ روی زمین نشست و سرشو بین دستاش گرفت
چند دقیقه ای نشده بود که اون پرستار به داخل رفته بود که دکتر از بخش ICU بیرون اومد
-د... دکتر؟ حالش خوبه؟
دکتر:....
-گفتم حالش خوبه؟"بلند"
دکتر: متاسفم اقای جانگ... ما تمام تلاشمونو کردیم اما بدنشون کامل یخ زده بود و بخاطر اینکه غرق شدن ریه هاشون پر از اب شده بود...
-.....ی.. یعنی؟
دکتر: تسلیت میگم
دکتر جیهوپ رو بدون کلمه ای دیگه حرف، تنها گزاشت
------------------
"۶ مارچ، روز خاکسپاری"
همه ی افراد و نزدیکانشون رفته بودن اما جیهوپ هنوز کنار سنگ قبر ات نشسته بود...
به سنگ قبر که صاحبش جانگ ات بود لبخندی زد و رفت
اما کسی اون لحظه نمیدونست که تا فردا جیهوپ و ات قراره زندگی جدید و شادی بسازن
ولی تنها چیزی که توی دنیای واقعی ازشون مونده سنگ قبراشونه!
پایان:))
۲۵.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.