سناریو🐈🖤
سناریو🐈🖤
_____________________________________________
روی مبل نشسته بودی و داشتی به اخبار گوش میدادی
فکرت درگیر اتفاق چند ماه پیش بود
هنوز هم باور نمیکردی که چند سال داشتی با یه
قاتل روانی زندگی میکردی که هر لحظه ممکن بود بهت
اسیب بزنه تو همه چیزو مخفیانه به پلیسا گفتی و اکست رو به زندان بردن اون افکارو از ذهنت پس زدی و سعی کردی که با دقت
به اخبار گوش بدی
که با خبری که اعلام کردن چند دقیقه خشکت زد
پس از زندان فرار کرده یکم نگران بودی اون ادرس خونت رو میدونست
و به احتمال صد درصدی برای تلافی و انتقام میاد
کنترل رو برداشتی و تلویزیون رو خاموش کردی
با سرعت به سمت در قدم برداشتی و قفلش کردی
به در تکیه دادی و یه نفس راحت کشیدی
که صدای پچ پچ ضعیفی رو از داخل اتاقت شنیدی
اروم وارد اتاق شدی
با چیزی که روبه روت دیدی خشکت زد قدرت راه رفتن
نداشتی اون با دیدنت روی زمین بلند شد و
با چاقوی خونی داخل دستش بهت نزدیک شد
؟:میدونی چند وقت بود که ندیده بودمت عزیزم؟
یه لبخند ترسناک زد و بیشتر بهت نزدیک شد
همونطور که از ترس خشکت زده بود با من من و تته پته
گفتی
ا/ت:جی...جیمین..ت...تو
جیمین:دیگه راه فراری نداری...میتونیم دوباره برگردیم پیش همدیگه...درست مثل قدیما
با حر کلمه بهت نزدیکتر میشد
پاهات میلرزید سعی کردی که بری عقب و ازش
فاصله بگیری
با یک حرکت خودشو بهت رسوند و...
________________________________________
بازم از این سناریو های طولانی بنویسم؟
ادامشو شما بنویسید🤌🙂
اگه بد شد ساری👍😃
_____________________________________________
روی مبل نشسته بودی و داشتی به اخبار گوش میدادی
فکرت درگیر اتفاق چند ماه پیش بود
هنوز هم باور نمیکردی که چند سال داشتی با یه
قاتل روانی زندگی میکردی که هر لحظه ممکن بود بهت
اسیب بزنه تو همه چیزو مخفیانه به پلیسا گفتی و اکست رو به زندان بردن اون افکارو از ذهنت پس زدی و سعی کردی که با دقت
به اخبار گوش بدی
که با خبری که اعلام کردن چند دقیقه خشکت زد
پس از زندان فرار کرده یکم نگران بودی اون ادرس خونت رو میدونست
و به احتمال صد درصدی برای تلافی و انتقام میاد
کنترل رو برداشتی و تلویزیون رو خاموش کردی
با سرعت به سمت در قدم برداشتی و قفلش کردی
به در تکیه دادی و یه نفس راحت کشیدی
که صدای پچ پچ ضعیفی رو از داخل اتاقت شنیدی
اروم وارد اتاق شدی
با چیزی که روبه روت دیدی خشکت زد قدرت راه رفتن
نداشتی اون با دیدنت روی زمین بلند شد و
با چاقوی خونی داخل دستش بهت نزدیک شد
؟:میدونی چند وقت بود که ندیده بودمت عزیزم؟
یه لبخند ترسناک زد و بیشتر بهت نزدیک شد
همونطور که از ترس خشکت زده بود با من من و تته پته
گفتی
ا/ت:جی...جیمین..ت...تو
جیمین:دیگه راه فراری نداری...میتونیم دوباره برگردیم پیش همدیگه...درست مثل قدیما
با حر کلمه بهت نزدیکتر میشد
پاهات میلرزید سعی کردی که بری عقب و ازش
فاصله بگیری
با یک حرکت خودشو بهت رسوند و...
________________________________________
بازم از این سناریو های طولانی بنویسم؟
ادامشو شما بنویسید🤌🙂
اگه بد شد ساری👍😃
۱۰.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.