پارت = ۳۲
تقاص دوستی
+خیلی ..... کلمه ای در وصفت پیدا نمیکنم .
بعد یاد کل شب افتادم ، من کل شبو پیش این بودم نکنه باهام کاری کرده باشه .
برگشتم سمتش و با تعجب بهش نگاه کردم .
+نکنه !!!!!!
از سرجام بلند شدم به سمت دری که کنار میز ارایش بود دویدم ، اما دستم کشیده شد .
_نگران نباش باهات کاری نکردم .
با کشیده شدن دستم منو روی پاهاش گذاشت و سرشو گذاشت روی شونم .
_دام میخواست دیشب مال خودم بکنمت ولی انگار خانم غد قهر بود ، من دلم میخواد به توهم خوشبگذره، میخوام حسش کنی .
سعی داشتم دستشو از دور کمرم باز کنم هی ول میخوردم . ولی بعد از خیلی ول خوردنم بهم خیره شد و با لحن جدی گفت .
_سعی نکن که ازم فرار کنی ، من همیشه مهربون نیستم، اگه بخوام نمیزارم از بغلم بیای بیرون .
بعد به لبشو به گوشم نزدیک کرد و لب زد .
_پس دختر خوبی باش ، اینجوری برای خودتم بهتره .
بعدش سرشو به گردنم نزدیک کرد و خیلی محکم بوسید، منو ول کرد و منم خیلی سریع از بغلش اومدم بیرون ، خودم کشیدم گوشهی تخت . اونم پاشد رفت سمت کمد ، لباس بداشت و داشت میپوشید .
تازه بهش دقت کردم ، لباسی تنش نبود ، من چقدر بچه خوبیم (اره جون عمت اوا تو یه مارمولکیی 😔)
دیگه بهش نگاه نکردم به پایین نگاه میکردم .
_چیزای جدیدی میشنوم ، دیروز داشتی فرار میکردی؟
اون پسره براش تعریف کرده بود ، اینجا همه چیزو لحظه ای به این خبر میدن ؟ جوابشو ندادم .
_موفقیت امیز بود ؟
به حالت تمسخبر این سوالو پرسید منم با جدیت جوابشو دادم .
+داری میبینی که جلوت نشستم .
_اوهوم .
یکم سکوت تا اینکه سایشو بالای سرم حس کردم ، ولی سرمو نیاوردم بالا . اونم فهمید که من قرار نیست بهش نگاه کنم.
_جای زخم کنار کمرت چیه ؟
+زخمی نیست .
با عصبانیت با یکی از دستاش گردنمو کج کرد و با اون یکی لباسمو داد بالا و به زخم اشاره کرد .
_اسم این چیه ؟
دستشو کنار زدم و لباسمو کشیدم پایین .
+از کجا بدونم ، تو تمام کاراتو یهویی انجام میدی ؟
از روی تخت پاشدم اونم رفت تا کرواتشو درست کنه .
_اگه عروسکم بخواد معلومه که اره .
لباسمو خیلی کم دادم بالا تا زخمد ببینم ، هیزو ببینا دیشب کل بدنمو وارسی کرده ، الان فهمیدم جای زخم چیه ، به خاطر فرار دیروز بود، به سمت در اتاق حرکت کردم .و جوابشو دادم .
+موفق باشی .
داشتم درو باز میکردم که دستم کشیده شد .
_تو جایی نمیری .
+انقدر منو نکش این ور اون ور .
دستمو کشید و برد سمت تخت و یه دسبند از توی جیبش در اورد و یکی از دستامو به تخت وصل کرد .
با حالت پوکر بهش خیره شدم .
+همیشه این تو جیبته .
ولی به بدون توجهی بهم در اتاقو باز کرد .
_دلم نمیخواد عروسکم گم بشه ، شب میبینمت .
+مگه همه چیز باید اونجوری باشه که تو میخوای ، از خود راضیییییییییی .(با صدای بلند )
ادامه دارد.......
+خیلی ..... کلمه ای در وصفت پیدا نمیکنم .
بعد یاد کل شب افتادم ، من کل شبو پیش این بودم نکنه باهام کاری کرده باشه .
برگشتم سمتش و با تعجب بهش نگاه کردم .
+نکنه !!!!!!
از سرجام بلند شدم به سمت دری که کنار میز ارایش بود دویدم ، اما دستم کشیده شد .
_نگران نباش باهات کاری نکردم .
با کشیده شدن دستم منو روی پاهاش گذاشت و سرشو گذاشت روی شونم .
_دام میخواست دیشب مال خودم بکنمت ولی انگار خانم غد قهر بود ، من دلم میخواد به توهم خوشبگذره، میخوام حسش کنی .
سعی داشتم دستشو از دور کمرم باز کنم هی ول میخوردم . ولی بعد از خیلی ول خوردنم بهم خیره شد و با لحن جدی گفت .
_سعی نکن که ازم فرار کنی ، من همیشه مهربون نیستم، اگه بخوام نمیزارم از بغلم بیای بیرون .
بعد به لبشو به گوشم نزدیک کرد و لب زد .
_پس دختر خوبی باش ، اینجوری برای خودتم بهتره .
بعدش سرشو به گردنم نزدیک کرد و خیلی محکم بوسید، منو ول کرد و منم خیلی سریع از بغلش اومدم بیرون ، خودم کشیدم گوشهی تخت . اونم پاشد رفت سمت کمد ، لباس بداشت و داشت میپوشید .
تازه بهش دقت کردم ، لباسی تنش نبود ، من چقدر بچه خوبیم (اره جون عمت اوا تو یه مارمولکیی 😔)
دیگه بهش نگاه نکردم به پایین نگاه میکردم .
_چیزای جدیدی میشنوم ، دیروز داشتی فرار میکردی؟
اون پسره براش تعریف کرده بود ، اینجا همه چیزو لحظه ای به این خبر میدن ؟ جوابشو ندادم .
_موفقیت امیز بود ؟
به حالت تمسخبر این سوالو پرسید منم با جدیت جوابشو دادم .
+داری میبینی که جلوت نشستم .
_اوهوم .
یکم سکوت تا اینکه سایشو بالای سرم حس کردم ، ولی سرمو نیاوردم بالا . اونم فهمید که من قرار نیست بهش نگاه کنم.
_جای زخم کنار کمرت چیه ؟
+زخمی نیست .
با عصبانیت با یکی از دستاش گردنمو کج کرد و با اون یکی لباسمو داد بالا و به زخم اشاره کرد .
_اسم این چیه ؟
دستشو کنار زدم و لباسمو کشیدم پایین .
+از کجا بدونم ، تو تمام کاراتو یهویی انجام میدی ؟
از روی تخت پاشدم اونم رفت تا کرواتشو درست کنه .
_اگه عروسکم بخواد معلومه که اره .
لباسمو خیلی کم دادم بالا تا زخمد ببینم ، هیزو ببینا دیشب کل بدنمو وارسی کرده ، الان فهمیدم جای زخم چیه ، به خاطر فرار دیروز بود، به سمت در اتاق حرکت کردم .و جوابشو دادم .
+موفق باشی .
داشتم درو باز میکردم که دستم کشیده شد .
_تو جایی نمیری .
+انقدر منو نکش این ور اون ور .
دستمو کشید و برد سمت تخت و یه دسبند از توی جیبش در اورد و یکی از دستامو به تخت وصل کرد .
با حالت پوکر بهش خیره شدم .
+همیشه این تو جیبته .
ولی به بدون توجهی بهم در اتاقو باز کرد .
_دلم نمیخواد عروسکم گم بشه ، شب میبینمت .
+مگه همه چیز باید اونجوری باشه که تو میخوای ، از خود راضیییییییییی .(با صدای بلند )
ادامه دارد.......
۳.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.