فیک کوک💖
پارت دهم
این قسمت اصول
-------------
ویو کوک
رفتم داخل بالکن و از پشت به آغوش گرفتمش سرم رو گذاشتم روی شونش
کوک: میدونستی اصول عمارت میگه نباید توی تراس ارباب جوان باشی؟
ا.ت: نمیشه این قانون برای من نباشه؟خیلی منظره ی قشنگیه
کوک: اوممم نمیدونم ولی باشه(خنده)
ا.ت: مرسی
!تق تق
کوک: بیا داخل(نسبتا بلند)
خدمه: ارباب جوان اتاق خانم ا.ت آمادست
کوک: باشه برو
خدمه که رفت برگشتم جای ا.ت
کوک: خانم خانما دیگه باید بری اتاق خودت
ا.ت: چرا نمیشه همینجا باشم؟
کوک: چون من اینجا به کار ها رسیدگی میکنم
ا.ت: (سرش رو میندازه پایین)باشه
با تعظیم کوچیکی از اتاق خارج شد منم نشستم پشت میزم تا به بقیه کارها برسم
ویو ا.ت
اینجا دیگه چجور جای مزخرفیه که زن و شوهر تو یه اتاق نمیمونن طبقه ی من درست پایین طبقه ی کوکی بود من چرا انقدر زود صمیمی شدم باید بگم جئون وقتی رسیدم طبقه ی خودم زیبا بودش برگشتم رو به همون کسی که تا اینجا اوردتم
ا.ت: میخوام خانم اویی رو ملاقات کنم
خدمه: چشم
وارد آسانسور شد من از شدت خوشحال نمیدونستم چیکار کنم ولی نگرانم اونم نگران نیلان الان کجاست تشنه ی؟ یا گشنه نکنه کاریش شده باشه
ا.ت آروم باش الان مقام مهمتره الان بدست آوردن دل جئون مهمتره مطمئنم جای نیلان خوبه
اویی: ا.ت خوبی؟
به سمت صدا برگشتم بلاخره اویی رسید رفتم جلو و بغلش کردم
ا.ت: به کمکت نیاز دارم
اویی: نمیخوام خودمو تو دردسر بندازم ولی بگو
ا.ت: اصول عمارت رو بگو
اویی: هان
ا.ت: اصول عمارت رو بگو تک به تکشون
اویی: باشه
1 هیچوقت بدون همسرت از عمارت خارج نشو
2 احترام مادر ارباب جوان از همه مهمتره
3 با خاندان در نیوفت
4 بدون اجازه به خلوت نرو
ا.ت: چی صبر کن خلوت چیه
اویی: وقتی ارباب جوان به اتاق خودشون تو رو میخوان بهش میگن خلوت
ا.ت: باشه
5 گردوندن همسران و 3 طبقه ی اول عمارت به عهده مادر ارباب جوانه
6 به حرف های جناب یونگی گوش میدس
ا.ت: یونگی کیه؟
اویی: سر بازرس ارباب جوان
7ــــ
8ــــــ
9ـــــ
10ـــــ
.....
146 هم در زمان جشن ها و مراسمات در سمت راست مادر ارباب جوان مینشینی
ا.ت: وای بسه ممردم چه اصول مسخره ای
اویی: من فعلا میرم
ا.ت: صبر کن از دخترم خبری داری؟
اویی: کنار خواهرزاده ی منه و بهت قول میدم حالش خوبه اجازه نداری کنار خودت داشته باشیش
ا.ت: بهم ازش خبر میدی؟
اویی: اره
بعد حرفش رفت هوفففف دیگه مغزم رد داده
(3 هفته بعد)
ویو ا.ت
توی این سه هفته فقط یک بار جئون رو دیدم چرا انقدر سختههه و اینکه گذاشتن نیلان رو ببینم میشه گفت دوبار به دیدنش رفتم و از اینکه حالش خوبه خیالم راحت شده روی مبل نشسته بودم که ماریا اومد خب ماریا کنار دست منه و بهم کمک میکنه
ماریا: ا.ت خبر خوب دارم
ا.ت: چیزی شده(هیجانی)
ماریا: ارباب جوان به باغچه دعوتتون کرده
این قسمت اصول
-------------
ویو کوک
رفتم داخل بالکن و از پشت به آغوش گرفتمش سرم رو گذاشتم روی شونش
کوک: میدونستی اصول عمارت میگه نباید توی تراس ارباب جوان باشی؟
ا.ت: نمیشه این قانون برای من نباشه؟خیلی منظره ی قشنگیه
کوک: اوممم نمیدونم ولی باشه(خنده)
ا.ت: مرسی
!تق تق
کوک: بیا داخل(نسبتا بلند)
خدمه: ارباب جوان اتاق خانم ا.ت آمادست
کوک: باشه برو
خدمه که رفت برگشتم جای ا.ت
کوک: خانم خانما دیگه باید بری اتاق خودت
ا.ت: چرا نمیشه همینجا باشم؟
کوک: چون من اینجا به کار ها رسیدگی میکنم
ا.ت: (سرش رو میندازه پایین)باشه
با تعظیم کوچیکی از اتاق خارج شد منم نشستم پشت میزم تا به بقیه کارها برسم
ویو ا.ت
اینجا دیگه چجور جای مزخرفیه که زن و شوهر تو یه اتاق نمیمونن طبقه ی من درست پایین طبقه ی کوکی بود من چرا انقدر زود صمیمی شدم باید بگم جئون وقتی رسیدم طبقه ی خودم زیبا بودش برگشتم رو به همون کسی که تا اینجا اوردتم
ا.ت: میخوام خانم اویی رو ملاقات کنم
خدمه: چشم
وارد آسانسور شد من از شدت خوشحال نمیدونستم چیکار کنم ولی نگرانم اونم نگران نیلان الان کجاست تشنه ی؟ یا گشنه نکنه کاریش شده باشه
ا.ت آروم باش الان مقام مهمتره الان بدست آوردن دل جئون مهمتره مطمئنم جای نیلان خوبه
اویی: ا.ت خوبی؟
به سمت صدا برگشتم بلاخره اویی رسید رفتم جلو و بغلش کردم
ا.ت: به کمکت نیاز دارم
اویی: نمیخوام خودمو تو دردسر بندازم ولی بگو
ا.ت: اصول عمارت رو بگو
اویی: هان
ا.ت: اصول عمارت رو بگو تک به تکشون
اویی: باشه
1 هیچوقت بدون همسرت از عمارت خارج نشو
2 احترام مادر ارباب جوان از همه مهمتره
3 با خاندان در نیوفت
4 بدون اجازه به خلوت نرو
ا.ت: چی صبر کن خلوت چیه
اویی: وقتی ارباب جوان به اتاق خودشون تو رو میخوان بهش میگن خلوت
ا.ت: باشه
5 گردوندن همسران و 3 طبقه ی اول عمارت به عهده مادر ارباب جوانه
6 به حرف های جناب یونگی گوش میدس
ا.ت: یونگی کیه؟
اویی: سر بازرس ارباب جوان
7ــــ
8ــــــ
9ـــــ
10ـــــ
.....
146 هم در زمان جشن ها و مراسمات در سمت راست مادر ارباب جوان مینشینی
ا.ت: وای بسه ممردم چه اصول مسخره ای
اویی: من فعلا میرم
ا.ت: صبر کن از دخترم خبری داری؟
اویی: کنار خواهرزاده ی منه و بهت قول میدم حالش خوبه اجازه نداری کنار خودت داشته باشیش
ا.ت: بهم ازش خبر میدی؟
اویی: اره
بعد حرفش رفت هوفففف دیگه مغزم رد داده
(3 هفته بعد)
ویو ا.ت
توی این سه هفته فقط یک بار جئون رو دیدم چرا انقدر سختههه و اینکه گذاشتن نیلان رو ببینم میشه گفت دوبار به دیدنش رفتم و از اینکه حالش خوبه خیالم راحت شده روی مبل نشسته بودم که ماریا اومد خب ماریا کنار دست منه و بهم کمک میکنه
ماریا: ا.ت خبر خوب دارم
ا.ت: چیزی شده(هیجانی)
ماریا: ارباب جوان به باغچه دعوتتون کرده
۳.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.