به خاطر تولدم آپ کردمم
#life_again
Part twenty
.سه هفته بعد/25 فوریه 2024
حال آهیون خوب شده بود...و قرار بود این ماه پیش تهیونگ و جونگکوک بمونه....
البته که نباید دعوای بین تهیونگ و خانم کانگ رو نادیده بگیریم البته که بعدش رابطشون یکم بهتر شد...تهیونگ توی این چند هفته چند باری به مادرش زنگ زد و باهاش حرف زد ....آهیون و جونگکوک فقط امیدوار بودن که کارشون درست پیش بره و جفتشون دوباره باهم خوب بشن.
از این طرف یونگی ریاست کامل شرکت رو برعهده گرفته بود و جیمین هم دست راستش بود....
هردو با آهیون حرف زده بودن که بعد از پایان تحصیلش میتونه توی شرکت کار کنه و ری اکشن آهیون رو فقط باید ضبط میکردن...اون دختر طوری ذوق کرد که از خوشحالی داشت گریه میکرد...خوشحال بود میتونه پیش برادرش و دوستاش کار کنه...
یوری بعد از دادن ریاست کامل شرکت....همراه جیسو و لیسا به بوسان رفت تا پیش پدرش باشه....
لیسا هم راجب اون قضیه که با جیمین حرف زد به جیسو گفت و ری اکشن جیسو اینطوری بود:
«- لیسا....خودت میدونی من چقدر دوست دارم...بابا قبل از تو با گرایش من کنار اومده بود....و میدونی الان من اینقدری تورو دوست دارم که نتونم به چیز دیگه ای اهمیت بدم....»
و خب بعدش با کلی گریه بغل همراه شد و یوری فقط صحنه رو با گوشیش ضبط کرد و برای جیمین فرستاد.
این چند وقت حال یونگی خوب نبود و جیمین اینو حس میکرد....یونگی بی حال تر از همیشه بود... رنگش بیش از حد پریده بود....و این توی دل جیمین ترس میانداخت.....
درحال حاضر آهیون و جیمین توی خونه تنها بودن و درحال رقصیدن بودن....درسته علاقه شدید هردوشون به موسیقی باعث اینکار شده بود...
تهیونگ و جونگکوک رفته بودن سر دیت و یونگی شرکت بود و بعد به جیمین توی یه پیام گفت نگران نباشه میره دکتر تا ببینه چشه.
پس جیمین سعی کرد ناراحتیش رو دور کنه و روی رقص کاپلیش با آهیون تمرکز کنه...
صدای زنگ گوشی آهیون اومد و جیمین آهنگ رو استوپ کرد...
~ببخشید اوپاا ولی کریسهه...
با ذوق گفت ....و جیمین لبخند بزرگی بهش زد
- برو بالا توی اتاقت حرف بزن منم کم کم شامو آماده کنم....
رفت کنار جیمین و بوسه ای روی گونش گذاشت و رفت بالا و در همون حال جواب تلفن رو داد....
جیمین که حالا تنها شده بود رفت توی آشپزخونه....شروع کرد درست کردن رامیون....
تموم که شد به کابینت تکیه داد و نشست زمین...گوشیشو روشن کرد و به عکس مهمترین فرد زندگیش خیره شد....
- میدونم یه چیزی رو مخفی میکنی...ولی بهم بگو...مکه قرار نبود رازی بینمون نباشه ؟؟؟ من نگرانم...باهام حرف بزن...
درسته این چند روزه یونگی یا خواب بود یا داشتن شام میخوردن یا شرکت بود....البته که جیمین هم شرکت بود ولی خب زودتر از یونگی برمیگشت...
Part twenty
.سه هفته بعد/25 فوریه 2024
حال آهیون خوب شده بود...و قرار بود این ماه پیش تهیونگ و جونگکوک بمونه....
البته که نباید دعوای بین تهیونگ و خانم کانگ رو نادیده بگیریم البته که بعدش رابطشون یکم بهتر شد...تهیونگ توی این چند هفته چند باری به مادرش زنگ زد و باهاش حرف زد ....آهیون و جونگکوک فقط امیدوار بودن که کارشون درست پیش بره و جفتشون دوباره باهم خوب بشن.
از این طرف یونگی ریاست کامل شرکت رو برعهده گرفته بود و جیمین هم دست راستش بود....
هردو با آهیون حرف زده بودن که بعد از پایان تحصیلش میتونه توی شرکت کار کنه و ری اکشن آهیون رو فقط باید ضبط میکردن...اون دختر طوری ذوق کرد که از خوشحالی داشت گریه میکرد...خوشحال بود میتونه پیش برادرش و دوستاش کار کنه...
یوری بعد از دادن ریاست کامل شرکت....همراه جیسو و لیسا به بوسان رفت تا پیش پدرش باشه....
لیسا هم راجب اون قضیه که با جیمین حرف زد به جیسو گفت و ری اکشن جیسو اینطوری بود:
«- لیسا....خودت میدونی من چقدر دوست دارم...بابا قبل از تو با گرایش من کنار اومده بود....و میدونی الان من اینقدری تورو دوست دارم که نتونم به چیز دیگه ای اهمیت بدم....»
و خب بعدش با کلی گریه بغل همراه شد و یوری فقط صحنه رو با گوشیش ضبط کرد و برای جیمین فرستاد.
این چند وقت حال یونگی خوب نبود و جیمین اینو حس میکرد....یونگی بی حال تر از همیشه بود... رنگش بیش از حد پریده بود....و این توی دل جیمین ترس میانداخت.....
درحال حاضر آهیون و جیمین توی خونه تنها بودن و درحال رقصیدن بودن....درسته علاقه شدید هردوشون به موسیقی باعث اینکار شده بود...
تهیونگ و جونگکوک رفته بودن سر دیت و یونگی شرکت بود و بعد به جیمین توی یه پیام گفت نگران نباشه میره دکتر تا ببینه چشه.
پس جیمین سعی کرد ناراحتیش رو دور کنه و روی رقص کاپلیش با آهیون تمرکز کنه...
صدای زنگ گوشی آهیون اومد و جیمین آهنگ رو استوپ کرد...
~ببخشید اوپاا ولی کریسهه...
با ذوق گفت ....و جیمین لبخند بزرگی بهش زد
- برو بالا توی اتاقت حرف بزن منم کم کم شامو آماده کنم....
رفت کنار جیمین و بوسه ای روی گونش گذاشت و رفت بالا و در همون حال جواب تلفن رو داد....
جیمین که حالا تنها شده بود رفت توی آشپزخونه....شروع کرد درست کردن رامیون....
تموم که شد به کابینت تکیه داد و نشست زمین...گوشیشو روشن کرد و به عکس مهمترین فرد زندگیش خیره شد....
- میدونم یه چیزی رو مخفی میکنی...ولی بهم بگو...مکه قرار نبود رازی بینمون نباشه ؟؟؟ من نگرانم...باهام حرف بزن...
درسته این چند روزه یونگی یا خواب بود یا داشتن شام میخوردن یا شرکت بود....البته که جیمین هم شرکت بود ولی خب زودتر از یونگی برمیگشت...
۸۰۳
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.