پارت۲۹
پارت۲۹
#جدال عشق
سریع بلند شد و رفت روی تخت خوابید
_ آخیش
+ یکم جمع تر بخواب
+ در ضمن
+ حق نداری حتی یک انگشتتم بهم بخوره فهمیدی؟
دستاشو به نشونه ی تسلیم برد بال
_ باشه باشه هر چی تو بگی
و خودشو گوشه تخت جمع کرد
برق و خاموش کردم
نورماه باعث شده بود دید کمی داشته باشم
به سمت تخت رفتم
با فاصله از ایکا روی تخت خوابیدم
و تا جایی که میتونستم توی خودم جمع شدم
هردومون رو به بال خوابیده بودیم و به سقف زل زده بودیم
انگار هیچکدوم مون قصد خوابیدن نداشتیم
یا شاید خوابمون نمیبرد
یکم استرس داشتم یا شاید هیجان
_ آسا
+ بله
_ تو هم خوابت نمیبره؟
+ آره
_ چرا؟
+ نمیدونم شاید چون تا حال با یه پسر روی یک تخت با خواسته ی
خودم نخوابیدم
با پوزخند همیشگیش پرسید:
_ باید خیلی جذاب باشه مگه نه
بعد زد زیر خنده
با مشت زدم به بازوش
+ تو چرا خوابت نمیبره؟
_ شاید چون...
_ دوست ندارم امشب و اینجا
_ تموم بشن
با تعجب نگاهش کردم
روشو ازم گرفت
_ بهتره بخوابیم دیگه
جدیدا خیلی عجیب شده بود
شاید به خاطر عذاب وجدانش بود
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
با صدای بلندی از خواب پاشدم
_ آساااا
با صدای خواب آلودی گفتم:
+ هوووم ؟
_ پوفففف میشه بپرسم اون پایین داری چه غلطی میکنی
چشمامو باز کردم و با تعجب نگاهی به خودم کردم
زیر پتو جمع شده بودم
و پایین تنه ی ایکا رو بغل کرده بودم
و سرم تو
تو
تو چیییی....
جیغ بلندی کشیدم....
#جدال عشق
سریع بلند شد و رفت روی تخت خوابید
_ آخیش
+ یکم جمع تر بخواب
+ در ضمن
+ حق نداری حتی یک انگشتتم بهم بخوره فهمیدی؟
دستاشو به نشونه ی تسلیم برد بال
_ باشه باشه هر چی تو بگی
و خودشو گوشه تخت جمع کرد
برق و خاموش کردم
نورماه باعث شده بود دید کمی داشته باشم
به سمت تخت رفتم
با فاصله از ایکا روی تخت خوابیدم
و تا جایی که میتونستم توی خودم جمع شدم
هردومون رو به بال خوابیده بودیم و به سقف زل زده بودیم
انگار هیچکدوم مون قصد خوابیدن نداشتیم
یا شاید خوابمون نمیبرد
یکم استرس داشتم یا شاید هیجان
_ آسا
+ بله
_ تو هم خوابت نمیبره؟
+ آره
_ چرا؟
+ نمیدونم شاید چون تا حال با یه پسر روی یک تخت با خواسته ی
خودم نخوابیدم
با پوزخند همیشگیش پرسید:
_ باید خیلی جذاب باشه مگه نه
بعد زد زیر خنده
با مشت زدم به بازوش
+ تو چرا خوابت نمیبره؟
_ شاید چون...
_ دوست ندارم امشب و اینجا
_ تموم بشن
با تعجب نگاهش کردم
روشو ازم گرفت
_ بهتره بخوابیم دیگه
جدیدا خیلی عجیب شده بود
شاید به خاطر عذاب وجدانش بود
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
با صدای بلندی از خواب پاشدم
_ آساااا
با صدای خواب آلودی گفتم:
+ هوووم ؟
_ پوفففف میشه بپرسم اون پایین داری چه غلطی میکنی
چشمامو باز کردم و با تعجب نگاهی به خودم کردم
زیر پتو جمع شده بودم
و پایین تنه ی ایکا رو بغل کرده بودم
و سرم تو
تو
تو چیییی....
جیغ بلندی کشیدم....
۳.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.