"عشق نابجا" پارت اول
ویو ا/ت
با سردرد عجیبی بیدار شدم..چرا اینقدر سرم درد میکنه؟نگاهم به نوشیدنی که کنار تختم بود افتاد پس بگو چرا سرم درد میکنه ..چند روزه حالم خوب نیست ..پدرم همش میاد توی خوابم ..ی چیزایی نامفهومی بهم میگه..فکرم واقعا مشغوله..چرا بعد از این همه سال دوباره دارم خواب بابام رو میبینم؟چرا دارم کابوس های نامفهومی میبینم؟..فک کنم دیشب مامانم خواب بود که تونستم ویسکی بخورم ..اگه بفهمه زندم نمیزاره(چون ا/ت هنوز دبیرستانه)..بلند شدم که سرم گیج رفت دوباره نشستم رو تخت ..بدنم ضعیف شده بود ..بعد از فوت پدرم وضعیت مالی مون واقعا افتضاح شد ..و الان بزور داریم خرج خودمونو در میاریم..درست و حسابی غذا نمیخورم..حتما بخاطر اونه ..در اتاقم قفل بود ..قفلش رو باز کردم و برای مدرسه آماده شدم ..از خونه تا مدرسه راه زیادی نبود پس زود رسیدم مدرسه ..
ویو جونگ کوک
مثل همیشه بیدار شدم ..با قاب عکس مامانم توی دستام مواجه شدم ..چقدر دلتنگش بودم ..چی میشد اگه یکم بیشتر پیشم میموند ..؟همینطوریشم حالم خوب نبود ..رفتم دوش آب سرد گرفتم و برای مدرسه آماده شدم ..از اونجایی که خونم عوض شده و تغییر کرده پس مدرسه ام هم تغییر کرده..رفتم توی مدرسه ای که تمام دوستای بچگیم اونجا بودن..جین ..جیمین..تهیونگ..یونگی..نامجون و جی هوپ..حداقل خوبه تنها نیستم خداروشکر ..بعد از آماده شدنم رفتم پایین ..
پدر کوک:سلام پسرم.. صبحت بخیر ..
کوک:سلام ..
دو لقمه خوردم که پاشدم
پ.کوک:چیشد پسرم تو که چیزی نخوردی
کوک:میل ندارم ممنون من میرم
پ.کوک:موفق باشی ..
کوک:همم..ممنون
راننده رسوندم به دبیرستان ..با دیدن پسرا که دست واسم تکون میدن لبخند محوی زدم ..داشتم میرفتم سمتشون که به ی دختره خوردم ..
ویو ا/ت
داشتم میرفتم که ی پسره خورد بهم ..با اینکه اون خورده بود بهم زودی بلند شدم و گفتم
ا/ت:واقعا معذرت میخوام..حالتون خوبه ..
پسر با تعجبی که توی چشماش موج میزد منو نگاه میکرد که با غرور بلند شد ..
کوک:حواست به روبه روت باشه ..جوجه
جوجه؟جانمم؟با من بود؟ببخشید که اون خورد بهم؟..چرا اینقدر پرو بوددد؟با چشمام دنبالش کردم که دیدم رفت پیش کیا..پس دوستای اکیپیه که دخترای مدرسه واسشون سر و دست میشکونن..
هانا:پخخخخ
ا/ت:(جیغ)ای درد ..مرض بگیریییی..واایی ترسیدممم..اهه
هانا:یاحح خوبت شد ..
ا/ت:نکبتتت
هانا:خودتی ..
ا/ت:بهت تا سه فرصت میدم که فرار کنی وگرنه همینجا زنده زنده خاکت میکنم..
که دویید و منم افتادم دنبالش...
.
.
خوشتون اومد؟..
حمایت کنین🥲
با سردرد عجیبی بیدار شدم..چرا اینقدر سرم درد میکنه؟نگاهم به نوشیدنی که کنار تختم بود افتاد پس بگو چرا سرم درد میکنه ..چند روزه حالم خوب نیست ..پدرم همش میاد توی خوابم ..ی چیزایی نامفهومی بهم میگه..فکرم واقعا مشغوله..چرا بعد از این همه سال دوباره دارم خواب بابام رو میبینم؟چرا دارم کابوس های نامفهومی میبینم؟..فک کنم دیشب مامانم خواب بود که تونستم ویسکی بخورم ..اگه بفهمه زندم نمیزاره(چون ا/ت هنوز دبیرستانه)..بلند شدم که سرم گیج رفت دوباره نشستم رو تخت ..بدنم ضعیف شده بود ..بعد از فوت پدرم وضعیت مالی مون واقعا افتضاح شد ..و الان بزور داریم خرج خودمونو در میاریم..درست و حسابی غذا نمیخورم..حتما بخاطر اونه ..در اتاقم قفل بود ..قفلش رو باز کردم و برای مدرسه آماده شدم ..از خونه تا مدرسه راه زیادی نبود پس زود رسیدم مدرسه ..
ویو جونگ کوک
مثل همیشه بیدار شدم ..با قاب عکس مامانم توی دستام مواجه شدم ..چقدر دلتنگش بودم ..چی میشد اگه یکم بیشتر پیشم میموند ..؟همینطوریشم حالم خوب نبود ..رفتم دوش آب سرد گرفتم و برای مدرسه آماده شدم ..از اونجایی که خونم عوض شده و تغییر کرده پس مدرسه ام هم تغییر کرده..رفتم توی مدرسه ای که تمام دوستای بچگیم اونجا بودن..جین ..جیمین..تهیونگ..یونگی..نامجون و جی هوپ..حداقل خوبه تنها نیستم خداروشکر ..بعد از آماده شدنم رفتم پایین ..
پدر کوک:سلام پسرم.. صبحت بخیر ..
کوک:سلام ..
دو لقمه خوردم که پاشدم
پ.کوک:چیشد پسرم تو که چیزی نخوردی
کوک:میل ندارم ممنون من میرم
پ.کوک:موفق باشی ..
کوک:همم..ممنون
راننده رسوندم به دبیرستان ..با دیدن پسرا که دست واسم تکون میدن لبخند محوی زدم ..داشتم میرفتم سمتشون که به ی دختره خوردم ..
ویو ا/ت
داشتم میرفتم که ی پسره خورد بهم ..با اینکه اون خورده بود بهم زودی بلند شدم و گفتم
ا/ت:واقعا معذرت میخوام..حالتون خوبه ..
پسر با تعجبی که توی چشماش موج میزد منو نگاه میکرد که با غرور بلند شد ..
کوک:حواست به روبه روت باشه ..جوجه
جوجه؟جانمم؟با من بود؟ببخشید که اون خورد بهم؟..چرا اینقدر پرو بوددد؟با چشمام دنبالش کردم که دیدم رفت پیش کیا..پس دوستای اکیپیه که دخترای مدرسه واسشون سر و دست میشکونن..
هانا:پخخخخ
ا/ت:(جیغ)ای درد ..مرض بگیریییی..واایی ترسیدممم..اهه
هانا:یاحح خوبت شد ..
ا/ت:نکبتتت
هانا:خودتی ..
ا/ت:بهت تا سه فرصت میدم که فرار کنی وگرنه همینجا زنده زنده خاکت میکنم..
که دویید و منم افتادم دنبالش...
.
.
خوشتون اومد؟..
حمایت کنین🥲
۱۰.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.